مقدمه
در اوایل قرن هفتم ایران با یکی از بزرگترین مصائب
تاریخی یعنی حمله مغولان خونخوار مواجه شد (616هجری). این حمله به سرداری
چنگیز تا سال 619 ادامه یافت و بعد از او همچنان ایلغارهای پیاپی مغول و
تاتار به ممالک مختلف و از آنجمله ایران امتداد داشت تا در میان سالهای
651ـ 656 حملات هولاکو نواده چنگیز آخرین مراکز قدرت را در ایران و عراق از
میان برداشت و سلسله امرای ایلخانی را در ایران به وجود آورد.
در گیر ودار این حملات سخت قسمت بزرگی از شهرها و مراکز ادبی علمی ایران از
میان رفت و جز چند پناهگاه کوچک و بزرگ در داخل ایران و در ولایت سند و
آسیای صغیر محلی برای حفظ بازمانده حوزههای علمی و ادبی و پارهیی از کتب
باقی نماند، که مهمتر از همه آنها اراضی تابع ممالیک غوریه در آنسوی رود
سند و سرزمین حکمفرمایی سلاجقه آسیای صغیر و فارس بوده است. بعضی نواحی
کوچک هم در این میان از آسیب حمله مغول مصون ماند که ارزش علمی و ادبی آنها
اصولاً قابل توجه نیست.
وجود این پناهگاههای کوچک و بزرگ در آغاز قرن هفتم از یک لحاظ مهم است و آن
پناه بردن چند تن معدود از دانشمندان و ادیبان و عارفان است بدانها و
ایجاد فرصتی برای آنان در پرورش شاگردان و ادامه تعلیم در ایران. با این
حال نیمه اول قرن هفتم به سبب انقلابات و قتل و غارتها و ویرانی شهرها و
حملات پیاپی وحشیان تاتار و عدم استقرار احوال، و نیمه دوم قرن هفتم در
نتیجه وجود نداشتن کتب و مراکز تعلیم و معلمین، به هیچ روی مساعد به احوال
علوم نبود. قرن هشتم نیز تقریباً به همین منوال گذشت و اگر در این یک قرن و
نیم اثری از عدهیی از فاضلان و عالمان و شاعران میبینیم نه از آن بابست
که عهد وحشیان تاتار دوره رونق علم و ادبست بلکه اولاً نتیجه باقی ماندن
بعضی از علما و دانشمندان و تربیت یافتگان پیش از مغول و ثانیاً معلول
علاقه قلبی و تاریخی مسلمین به علوم و ثالثاً نتیجه وجود پناهگاههاییست که
پیش از این نام بردهایم. وجود خاندانهای امارت بعد از عصر ایلخانان که
غالباً از ایرانیان بودهاند هم در ادامه مجالس تعلیم بسیار مؤثر بود و به
هر حال در این عصر هر چه از دانش و ادب و عالمان و ادیبان ببینیم باز هم
وجود آنها معلول وجود ایرانیانست و اثر مغول در علوم و ادبیات این دوره
تنها یک چیز بود و آن از میان بردن کتب و علما و ادبا و کاسد کردن بازار
علم و ادبست و لاغیر.
در حمله اول مغول و نابود شدن مراکز متعدد علمی خراسان و ماوراءالنهر و ری و
اصفهان، دو مرکز عمده علوم و ادبیات باقی مانده بود و از آن دو یکی قلاع
اسمعیلیه بود و دیگر بغداد و این دو مرکز مهم را هم هولاکو به ترتیب در
سالهای 654 و 656 از میان برد و جز قسمتی کوچک از جنوب ایران (حوزه
فرمانروایی اتابکان سلغری) و ناحیه سند و شهرهای آسیای صغیر و مصر و شام
دیگر پناهگاهی برای علوم و ادبیات اسلامی باقی نماند.
در اواخر عهد ایلخانان مغول بر اثر سلام آوردن ایشان عنادی که آنان و
کارگزاران بت پرست و عیسوی و یهود ایشان با ایرانیان مسلمان داشتند از میان
رفت و این خود فرصتی برای مسلمانان در احیای سنن دیرینه شد و چون بعد از
ایشان همه امرا و ملوک طوایف هم مسلمان و هم غالباً ایرانی نژاد بودند
طبعاً به ادامه این سنن یاوری کردند.
از این بحث چنین نتیجه میگیریم که در نیم قرن اول دوره مغول بقایای علما و
ادبای پیشین و وجود چند پناهگاه از فنای قطعی علم و ادب در ایران پیش گیری
کرد و بعد از این مدت فرصت مناسب تری به علل مذکور برای ادامه علوم و
ادبیات در ممالک اسلامی حاصل گشت و سنت دیرینه مسلمین ایرانیان مسلمان را
به استفاده از تعلیمات بازماندگان علما و ادبای دوره خوارزمشاهی واداشت.
لیکن هر چه از حمله مغول بیشتر گذشت و آثار شوم آن آشکارتر شد قوت علم و
رونق بازار ادب بیشتر طریق نیستی سپرد و بازار جهل بیشتر رواج یافت.
وضع زبان وادبیات فارسی در عصر مغول و فترت میان ایلخانان و حمله تیمور
تقریباً تابع همان شرایط و دارای همان احوالی است که در باب علوم دیدهایم
یعنی در اوایل این عهد دنباله وضع ادبی دوره خوارزمشاهی در ایران امتداد
داشت و در نتیجه باقی ماندن گروهی از نویسندگان و شاعران بزرگ پیشین، ایران
در اوایل این عهد از وجود چند تن از بزرگترین شاعران و نویسندگان برخوردار
بود و بعد از آن شاعران و نویسندگان متوسطی در ایران به سر میبردند که از
میان آنان حافظ بطور استثنا در زمره شعرای درجه اول ایران و از نوابغ بزرگ
شعر است که در آخر این عهد میزیست.
پس بر روی هم وضع ادبی ایران در عهد مغول و فترت بعد از آن با همه مصائبی
که بر ایران وارد شد بد نبود زیرا در آغاز آن دوره دو شاعر بزرگ ایران سعدی
و مولوی و در آخر آن عهد شمس الدین حافظ ظهورکردند. از حیث باقی ماندن کتب
متعدد هم این دوره را باید دوره ممتاز قابل توجهی شمرد.
تحولات قرن هفتم و هشتم
نخستین موضوعی که در زبان فارسی عهد
مذکور باید مورد توجه باشد، آنست که با حمله مغول و برچیده شدن دربارهای
حامی شعر و ادب فارسی طبعاً شعر و نثر از دربارهای اصلی و مراکز بزرگ
حکومتی بیرون رفت و تنها در دربارهای کوچکی که از عهد ایلخانان تا حمله
تیمور در ایران موجود بود، باقی ماند و با این کیفیت رواج و رونقی که در
بازار شعر و ادب وجود داشت از میان رفت و بیشتر جنبه عمومی یافت تا درباری و
البته این امر از یک حیث سودمند و از بابت دیگر تا درجهیی زیانآور بود:
فایده آن رها کردن شاعر از قیود خشک ادبیات درباری و مشغول ساختن او به
امور ذوقی بوده است و ضرر آن برداشتن قیود دشوار ادبی برای شاخص شدن در
عالم شعر و ادب میان شاعران متعددی که داوطلب ورود بدربارها بودهاند.
در نتیجه این امر میبینیم که اولاً قصیدههای مدحی که قبلاً کمتر دیوانی
را از آن خالی مییافتیم کم شد و به جای آنها غزلهای شیوای لطیف و دل انگیز
و داستانهای عاشقانه به همین نسبت فزونی یافت و از دوره پیش بیشتر شد.
ثانیاً توجهی که از اواسط قرن ششم به موضوعات عرفانی در شعر پیدا شده بود
در این عهد قوت بیشتر یافت و منظومههای عرفانی متعددی که برخی از آنها
خصوصاً مثنوی مولوی از شاهکارهای جاویدان شعر پارسیست، به وجود آمد.
دومین موضوع مهمی که باید در این عصر از باب تغییری که در زبان فارسی ایجاد
کرده است مورد توجه کرده است مورد توجه باشد، ورود بسیاری از کلمات ترکی
مغولی است در زبان فارسی. ورود این لغات و اصطلاحات در نتیجه تسلط مغول و
توقف متمادی آنان در ایران و حکومت بر این سرزمین، امری طبیعی است. غالب
این لغات از طریق ادارات دولتی و کارگزاران دولت و فرمانهای سلطنتی و
تشکیلات مغول در ایران و قسمتی هم از راه حشر سربازان مغولی با مردم به
وجود آمده است و از جمله این کلماتست: قوریلتای (شورای سلطنتی، جمعیت
پادشاهزادگان)، چپاول (غارت)، یاسا(قانون)، نویان و نوین(شاهزاده)، ایلچی
(نماینده، رسول)، بیتکچی(منشی جمع و خرج)، اولاغ(برید، چاپار)، یام
(چاپارخانه)، اردو(سپاه)، یورش(حمله)، یورت(قرارگاه، ابواب جمعی)،
قراول(پاسبان)، ایلغار(هجوم)، ایل(مطیع)، تومان(ده هزار)، کوچ(رحلت،
عزیمت)، یرلیغ(فرمان)، اینجور(مأمور وصول مالیات)، تمغا(مهر)،
بیاسارسانیدن(تنبیه کردن. مجازات کردن)، پایزه(انعام، مستمری)، آقا(بزرگ و
سرور) کنکاج، کنکاش(مشورت) و بسیاری کلمات و اصطلاحات دیگر.
نثر فارسی در قرن هفتم و هشتم
نثر فارسی در دوره بین حمله
چنگیز و تیمور رونق بسیار داشت. از علل عمده این امر آنست که در آن عهد
آخرین اثر نفوذ سیاسی خلفا از میان رفت و بغداد مرکزیت بزرگ علمی و ادبی و
دینی و سیاسی خود را از دست داد و رابطه ایرانیان با ملل دیگر اسلامی که
غالباً زبان عربی را پذیرفته بودند تقریباً مقطوع شد و دیگر جز کسانی که
تألیفات مشکل علمی میکردند و به اصطلاحات آماده و طریقه بحث در مسائل علمی
که از پیش در زبان عرب فراهم شده بود احتیاج داشتند، باقی نویسندگان حاجتی
به تألیف در زبان عربی احساس نمیکردند و حتی بسیاری از کتب معروف علمی هم
از این پس به زبان پارسی تألیف شد و هر چه از زمان انقراض بنی عباس بیشتر
گذشت نگارش کتب علمی به زبان فارسی بیشتر معمول شد و تألیف به نثر عربی
زیادتر جنبه اظهار علم و دانش و تفنن گرفت و به جای آن بر رونق و رواج نثر
پارسی افزوده شد.
موضوعی که به رواج نثر فارسی در این دوره یاوری بسیار کرد تألیفات متعدد و
مفصلی است که در تاریخ اعم از تاریخ اعم از تاریخ عمومی ایران یا تاریخ
مغول یا تواریخ محدود به سلسلههای معین شده است. تألیف در تمام شعب علوم و
ادبیات به زبان فارسی از این پس عمومیت بسیار یافت و اگر از سالهای نخستین
این دوره و حوزههایی مانند حوزه تعلیم و تألیف و فعالیت خواجه نصیرالدین
طوسی بگذریم، کمتر حوزه فعال علمی که به زبان عربی توجه داشته باشد،
مییابیم.
سبک نثر دوره مغول خصوصاً سبک قرن هفتم با شدت تمام تحت تأثیر سبک نثر آخر
دوره خوارزمشاهی است. علت عمده آنست که پیشروان بزرگ نویسندگی این دوره
کسانی بودند که یا در اوائل قرن هفتم پیش از حمله مغول در زمره اهل قلم
قرار داشته و به سبک آن دوره مأنوس بودهاند و یا کسانی که زیردست
نویسندگان آن زمان تربیت شده و بعد سرمشق سایر نویسندگان گردیدهاند.
مهمترین سبک رایج این دوره سبک نثر مصنوع است که از دارندگان بزرگ آن
«نسوی» و «عطا ملک جوینی» و «وصاف الحضرة» بودهاند. لیکن نباید فراموش کرد
که در همین دوره دنباله روش ساده و بیتکلف در نثر فارسی مقطوع نشد بلکه
به تدریج قوت یافت و نمونههای خوبی از آن به وجود آمد مانند طبقات ناصری و
جامع التواریخ رشیدی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و جز آن، و این هر دو
سبک مصنوع و ساده در یک زمان و یک دوره وجود داشته و بسا اتفاق افتاده که
یک نویسنده حتی در یک کتاب بهر دو سبک توجه کرده است مانند شمس قیس رازی در
المعجم که در مقدمه آن روش مصنوع و متکلفی را بکار برده است لیکن در خود
کتاب روش ساده زیبایی دارد.
در آغاز قرن هفتم چند نویسنده بزرگ داریم که از همه معروفتر نورالدین محمد
بن محمد عوفی صاحب کتاب های معتبر لباب الالباب (تألیف در حدود سال 618) و
جوامع الحکایات و لوامع الروایات (تألیف در حدود سال 630) است. لباب
الالباب کتابیست در شرح احوال شاعران فارسیگوی از آغاز شعر فارسی تا اوایل
قرن هفتم در دو مجلد که نثری مصنوع و متکلف دارد، و جوامع الحکایات کتابی
عظیم شامل حکایات ادبی و تاریخی و حاوی اطلاعات ذیقیمت مهمی است که به نثر
ساده و روان و بسیار فصیح نگاشته شده. نویسنده این کتاب از کسانینیست که
خود را از آتش حمله مغول رهایی داده و اواخر عمر را در دستگاه ممالیک غوریه
در ولایت سند گذرانیده است.
دیگر از نویسندگان اوایل قرن هفتم شمس الدین محمد بن قیس رازی است که در
اواخر عمر خود در خدمت اتابکان سلغری به سر میبرد. و کتاب المعجم فی
معاییر اشعار العجم را در علوم شعری یعنی عروض و قافیه و بدیع و نقدالشعر
به زبان فارسی تألیف نموده است(در حدود سال 630). سبک نویسنده در مقدمه
کتاب به تمام معنی مصنوع ولی در خود کتاب ساده و دل انگیز است. اهمیت
المعجم در آنست که از میان کتب فارسی که در یکدوره از علوم ادبی نوشته شده و
به دست ما رسیده، قدیمتر از همه است.
یکی دیگر از نویسندگان مشهور اوایل دوره مغول نورالدین محمد نسوی منشی جلال
الدین خوارزمشاه است که کتاب نفثة المصدور را به فارسی و کتاب سیرة جلال
الدین منکبرنی را به عربی نگاشت. نفثة المصدور دارای نثری مصنوع و شاعرانه و
زیباست که مؤلف آنرا به سال 632 در شهر میافارقین نوشته و شرح احوال خود و
جلال الدین منکبرنی (م.628) را از سال 627 در آن بیان کرده است.
قاضی ابو عمر و منهاج الدین بن سراج الدین جوزجانی معروف به منهاج سراج
نویسنده بزرگ قرن هفتم صاحب کتاب طبقات ناصریست که آنرا به سال 658 به
پایان برد. این کتاب تاریخ عمومی عالم است تا عصر مؤلف و خصوصاً از لحاظ
اطلاعات ذیقیمتی که راجع به حمله تارتار و فجایع مغولان دارد دارای ارزش
فراوان است. نثر این کتاب بسیار استوار و سلیس و روان و از جمله آثار خوب
زبان فارسی است.
در اینجا ذکر علاءالدین عطا ملک بن بهاء الدین محد جوینی (متوفی به سال
681) نویسنده بسیار معروف قرن هفتم لازم است. عطا ملک قسمت بزرگی از وقایع
عهد مغولان را شخصاً دیده و در مسیر آنها قرار داشته و باقی را از موثقین و
کسانی که خود شاهد و ناظر وقایع بودهاند و یا از مشاهدات جغرافیایی و
مطالعات تاریخی دقیق خود، فراهم آورده و از مجموع این اطلاعات کتاب مشهور
جهانگشا را در سه مجلد در شرح ظهور چنگیز و احوال و فتوحات او ، و در تاریخ
خوارزمشاهان و حکام مغولی ایران و فتح قلاع اسمعیلیه و بغداد تألیف کرده
است. جهانگشا گذشته از اهمیت تاریخی از آثار مشهور و زیبای نثر فارسی است.
روش این کتاب مصنوع ولی بر اثر استادی و مهارت کم نظیر نویسنده از هرگونه
سستی و فتور بر کنار است. نویسنده غالباً از اشعار فارسی و عربی و اخبار
وامثال عرب و آیات قرآن کریم و پارهیی از اصطلاحات علمی نیز استفاده کرده
است.
بزرگترین نویسنده قرن هفتم سعدی شیرازی است که در ذکر شعرا نیز ازو سخن
خواهد رفت از سعدی چند رساله به اضافه گلستان به نثر فارسی باقی مانده است:
ازین رسائل یکی نصیحةالملوک است که به نثری ساده و روان و بیتکلف نوشته
شده و از فصاحت بدرجهییست که یادآور آثار فصحای قدیم است، رساله دیگر او
به نام عقل و عشق وو رسالهیی دیگر در تربیت یکی از ملوک و رساله دیگری به
نام مجالس شیخ و از همه مهمتر کتاب گلستانست که کتابیست تربیتی و اجتماعی
مخلوط از نثر و نظم. در این کتاب سعدی روش خاص و مشهور خود را که سبک میان
نثر مرسل و نثر مصنوع است بکار برده و از صنایع لفظی تا آنجا که مخل فصاحت
نباشد استفاده کرده است.
از نویسندگان معروف دیگر آن زمان وصاف الحضرة شهاب الدین عبدالله است که در
سال 663 در شیراز ولادت یافته است و تا نیمه اول قرن هشتم میزیسته است و
کتاب خود را به نام تجزیةالامصار و تجزیةالاعصار در سال 712 به اتمام
رسانید و این همان است که به «تاریخ وصاف» شهرت دارد. کتاب تاریخ وصاف از
حیث تصنع و تکلف دارای جنبه مبالغهآمیز و از این باب مورد ایراد نقادان
سخن است. این کتاب ذیلی است بر تارخ جهانگشای جوینی و حاوی وقایع دوره
ایلخانان بعد از آن کتاب.
رشیدالدین فضل الله(645ـ718) وزیر دانشمند دوره ایلخانان که مدتها وزارت
غازان و اولجایتو و ابوسعید بهادرخان را داشت کتاب بزرگ و مشهوری در تاریخ
عمومی دارد به نام جامع التواریخ در هفت مجلد که معتبرترین کتاب تاریخی عهد
مغول و دارای نثری ساده و روان است و به سال 710 پایان یافت. غیر از این
کتاب از رشیدالدین فضل الله آثار دیگری باقیست مانند الاحیاء و الاثار در
بیست و چهار قسمت حاوی مسائل مختلف علمی مانند علم فلاحت و معماری و کشتی
سازی و غیره. دیگر مجموعه منشآت که طبع شده است و چند کتاب و رساله دیگر.
یکی دیگر از نویسندگان مشهور قرن هفتم قاضی ناصرالدین بیضاوی دانشمند بزرگ
آن قرن است. وی کتاب نظام التواریخ خود را به سال 674 تألیف تألیف کرده و
بعد از آن مطالبی تا حدود سال 694 بر آن افزوده است. این کتاب شامل
خلاصهیی از تاریخ عمومی از ابتدای خلقت است.
دیگر از نویسندگان این روزگار ناصرالدین منتجب الدین یزدی منشی قراختائیان
کرمان مؤلف سمط العلی للحضرة العلیا در تاریخ قراختائیان است که نویسنده
آنرا به تقلید از کتاب عقدالعلی للموقف الاعلی که نثری مصنوع دارد به سال
716 نوشته است.
دیگر هندوشاه بن سنجر نخجوانی نویسنده کتاب تجارب السلف است که به نثری
ساده و روان و فصیح به سال 724 در تاریخ وزراء نوشته شده است.
دیگر شرف الدین فضل الله حسینی قزوینی (م. 740) ادیب و شاعر و نویسنده
معروف است که کتاب او به نام المعجم فی آثار ملوک العجم از نمونههای مشهور
نثر مصنوع فارسی است که در تاریخ ایران قدیم نوشته شده لیکن هیچ ارزش
تاریخی ندارد.
دیگر از مورخان معروف اوایل قرن هشتم حمدالله مستوفی قزوینی صاحب کتاب
مشهور تاریخ گزیده و کتاب نزهة القلوب است که اولی در تاریخ و ثانوی در
جغرافیاست و هر دو نثری ساده و روان دارد. از نویسندگان متصوف این عهد از
همه مشهورتر نخست شیخ نجم الدین ابوبکر عبدالله بن محمد رازی (م.665) از
مشاهیر متصوفه قرن هفتم است. کتاب مشهور او مرصاد العباد است که نثری بلیغ
دارد.
دیگر جلال الدین محمد مولوی بلخی است که نام او را باز خواهیم آورد. این
صوفی بزرگ نیکو سخن در نثر نیز مانند شعر خود جویای سادگی و صراحت و بیان
مقاصد در مباحث مفصلی است که در پیش میگیرد و با ایراد امثال و اخبار و
احادیث و آیات به تصریح و تعریض به نیکی از عهده آنها بر میآید. مولوی از
آرایش کلام بیزار بود و میگفت «سخن را چون بسیار آرایش میکنند فراموش
میشود»، از آثار منثور او کتاب فیهمافیه، مجالس، مکتوباتست.
دیگر شمس الدین احمد افلاکی صاحب کتاب مناقب العارفین است که آنرا در اواسط
قرن هشتم به پایان رسانیده و اطلاعات ذیقیمیتی راجع به مولوی و خاندان او
در آن آورده است.
از نویسندگانی که در قرن هفتم و هشتم به نوشتن کتبی در مسائل علمی به زبان
فارسی مبادرت کردهاند نخست خواجه نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی(597ـ
672) دانشمند بسیار معروف و بزرگ آغاز قرن هفتم است. از تألیفات مهم او به
فارسی یکی اساس الاقتباس در منطق، دیگر معیار الاشعار در علم عروض و دیگر
اخلاق ناصری در حکمت عملی (علم اخلاق) و دیگر اوصاف الاشراق در تصوف است که
همه به نثر ساده و روان و مطلوبی نوشته شده است.
دیگر افضل الدین محمد بن حسن کاشانی معروف به بابا افضل (م. 707) که نثری
بسیار فصیح و ساده دارد. از رسالات مشهور فلسفی اوست: مدارج الکمال، ره
انجام نامه، ساز و پیرایه شاهان پرمایه، رسالة تفاحه(ترجمهییست از ترجمه
عربی کتاب التفاحة منسوب به ارسطو)، عرض نامه، جاودان نامه و غیره.
دیگر علامه قطب الدین محمود بن مسعود شیرازی (634ـ 710) شارح معروف کتاب
القانون است که در طب و فلسفه و ریاضیات و نجوم براعت داشت. مهمترین اثر
فارسی او کتاب درةالتاج است که حکم دائرة المعارفی را در علوم فلسفی دارد.
شعر فارسی در قرن هفتم و هشتم
شعر فارسی در این دوره با شدتی
بیش از پیش از بدبینی و ناخشنودی از اوضاع روزگار و ناپایداری جهان و دعوت
خلق به ترک دنیا و زهد و نظایر این افکار مشحونست. علت آن هم آشکار
میباشد و آن وضع سخت و دشواریست که با حمله مغول آغاز شده و با جور و ظلم
عمال دوره آنان و با خونریزیها و بیثباتی اوضاع در دوره فترت بعد از
ایلخانان ادامه یافته و محیط اجتماعی ایران را با دشوارترین شرایطی مقرون
ساخته بود. همین وضع مورث توجه شدید غالب شعرا به مسائل دینی و خیالات تند
صوفیانه و درویشانه و گوشهگیری و در نتیجه تصورات باریک و دقیق نیز شده
است.
در عصر مغول بر اثر انتشار بسیاری از مفاسد اخلاقی انتقادات اجتماعی به شدت
رواج یافت. البته پیش از این تاریخ از این قبیل انتقادات در اشعار شعرا
خاصه در شعرای قرن ششم که بر اثر تسلط ترکان و رواج بعضی مفاسد از اوضاع
ناراضی بودند، نیز مشاهده میشود ولی در عهد مغول به همان نسبت که مفاسد
اجتماعی رواج بیشتری یافت به همان درجه هم این انتقادات شدیدتر و سخت تر
شد. از این انتقادات سخت در آثار سعدی خاصه گلستان و در هزلیات او و در جام
جم اوحدی و د رغزلهای حافظ و آثار شعرای دیگر بسیار دیده میشود و از همه
آنها مهمتر آثار شاعر و نویسنده خوش ذوق هوشیار «عبید ذاکانی قزوینی» است
که آثار او نظماً و نثراً حاوی مسائل انتقادی تندیست که با لهجه ادبی بسیار
دلچسب و شیرین بیان کرده و در این باب گوی سبقت از همه شاعران و نویسندگان
فارسی زبان بوده است. حقاً هم هیچ دورهیی از ادوار مقدم بر او در ایران
به نحوی که او میخواسته مانند عهد زندگی وی نمیتوانست مضامینی بدان
شیرینی و خوبی برای انتقادات اجتماعی او فراهم سازد.
در شعر قرن هفتم و هشتم قصیده به تدریج متروک میشد و به همان نسبت غزلهای
عاشقانه لطیف جای آنرا میگرفت. منظومهای داستانی نو عرفانی زیاد سروده شد و
همچنین منظومهایی که حاوی افکار اجتماعی و حکایات و قصص کوتاه باشد(مانند
بوستان سعدی) در این دوره معمول گردید. داستانهای منظوم قرن هفتم و هشتم
معمولاً به تقلید از نظامی شاعر مشهور پایان قرن ششم ساخته میشد و از
بزرگترین مقلدان نظامی در این دوره امیر خسرو دهلوی و خواجوی کرمانی را
میتوان ذکر کرد.
سبک شعر در قرن هفتم و هشتم دنباله سبک نیمه دوم قرن ششم است که اکنون
اصطلاحاً سبک عراقی نامیده میشود. علت توجه شاعران این قرن به سبک مذکور
آنست که مرکز شعر در این دو قرن نواحی مرکزی و جنوبی ایران است که لهجه
عمومی استادان این نواحی با سبک سابق الذکر سازگارتر است. با این حال در
میان شعرای این دوره کسانی مانند مجد همگر شیرازی و ابن یمین فریومدی و
مولوی بلخی بودند که به سبک خراسانی بیشتر اظهار تمایل میکردند و علی
الخصوص سبک مولوی در غزلها و قصائدش نزدیکی تام بروش شاعران خراسان دراوایل
قرن ششم داشت.
شعر فارسی دوره مغول با دو شاعر بزرگ ایران سعدی و مولوی شروع میشود که هر
دو پیش از حمله مغول ولادت یافته و در محیط دور از دسترس مغولان تربیت شده
بودند.
ابو عبدالله مشرف بن مصلح شیرازی به سعدی در اوایل قرن هفتم (حدود 606
هجری) در شیراز ولادت یافت و به سال 691 یا 694 در همان شهر درگذشت، در
حالی که قسمت بزرگی از زندگی خود را در سفرهای دراز و سیر آفاق وانفس
گذرانده بود. وی بی تردید از شاعران درجه اول زبان فارسی و همردیف فردوسی
است، قدرت او در غزلسرایی و بیان مضامین عالی لطیف عاشقانه و گاه عارفانه
در کلام فصیح و روان که غالباً در روانی و فصاحت به حد اعجاز میرسد
بیسابقه بود. علاوه بر این سعدی در ذکر مواعظ و اندرز و حکمت و بیان امثال
و قصص اخلاقی با زبانی شیرین و شیوا و مؤثر گوی سبقت از همه گویندگان
فارسی زبان ربوده است. نثر او هم که در عین توجه به بعضی از صنایع لفظی
ساده و روشن و خالی از تکلفات دور از ذوق بلکه بسیار لطیف و دلپسند و مطبوع
است او را در ردیف بهترین نویسندگان فارسی زبان درآورده است چنانکه مدتها
کتاب گلستان او در شمار کتب درسی مدارس و مکاتب ایران بوده است و هنوز هم
سرمشق فصاحت شمرده میشود. کلیات آثار او که حاوی: مجالس عرفانی و چند
رساله و گلستان (نثر) و بوستان یا سعدی نامه و غزلیات و مامعات و قصاید
عربی و فارسی و ترجیعات و مقطعات و هزلیاتست بارها به طبع رسیده و زبانزد
خاص و عام ایرانیانست:
از غزلهای شیوای اوست:
شب فراق که داند که تا سحر چندست مگر کسی که به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانندست
پیام من که رساند به یار مهر گسل که بر شکستی و ما را هنوز پیوندست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو و آن هم عظیم سوگندست
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست بجای خاک که در زیر پایت افکندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
ز دست رفته نه تنها منم درین سودا چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
این ابیات از بوستان او نقل میشود:
الا تا درخت کرم پروری گر امیدواری کزو برخوری
کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند
یکی را که سعی قدم پیشتر بدرگاه حق منزلت بیشتر
یکی باز پس خائن و شرمسار بترسد همی مرد ناکرده کار
بهل تا به دندان گزد پشت دست تنوری چنین گرم و نانی نیست
بدانی گه غله برداشتن که سستی بود تخم ناکاشتن
شاعر هم عصر سعدی جلال الدین محمد بن بهاء الدین محمد مولوی بلخی معروف به
رومی (606ـ672) نیز از نوابغ عالم ادب و از متفکران بزرگ جهان و مقتدای
متصوفه و اهل تحقیق و مجاهدت و ریاضت است. وی در نظم و نثر پارسی استاد و
دارای لسانی فصیح و قدرتی کم نظیر در بیان معانی دشوار عرفانی و حکمی به
زبان ساده بود. مثنوی (شش دفتر) و دیوان غزلیات و قصاید و رباعیات او و
همچنین آثار منثور یعنی فیه مافیه و قسمتی از مجالس و مکتوبات وی مشهور
است.
از غزلهای اوست:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختم
جان که از عالم علویست یقین میدانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم ازعالم خاک دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست به امید سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او میشنود آوازم یا کدامیست سخن میکند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل وره ننمایی یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه بهم درشکنم
من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار که من شعر بخود میگویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی بمن ننمایی والله این قالب مردار بهم درشکنم
این ابیات از مثنوی اوست:
از خدا خواهیم توفیق ادب بیادب محروم ماند از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بیباکی و گستاخیست هم
هر که بیباکی کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست
دشمن طاوس آمد پرّ او ای بسی شه را به کشته فر او
گفت من آن آهوم کز ناف من ریخت آن صیاد خون صاف من
ای من آن روباه صحرا کز کمین سربریدنش برای پوستین
ای من آن پیلی که زخم پیلبان ریخت خونم از برای استخوان
آنکه کشتستم پی مادون من می نداند که نخسبد خون من
بر منست امروز و فردا برویست خون چون من کس چنین ضایع کیست
گر چه دیوار افگند سایه دراز باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
وقتی از این دو شاعر بسیار بزرگ آغاز دوره مغول بگذریم به عدهیی دیگر از
شاعران درجه دوم و سوم، و چهارم، برمیخوریم تا در پایان این عهد به حافظ
برسیم.
در گیرو دار حمله مغول دو تن از شاعران بزرگ ایران شربت شهادت نوشیدند:
نخست پیشوای بزرگ تصوف و شاعر شیرین سخن نام آور فریدالدین محمد بن ابراهیم
عطار نیشابوری که پیش از این نام او آورده شده است و دوم کمال الدین
اسمعیل بن جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی قصیده سرای مشهور که در
سال 635 کشته شد. وی به چشم خویش قتل عام دیگر مغول را در اصفهان به سال
633 دید و در آن باب چنین گفت:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مردهیی دو صد شیون بود امروز یکی نیست که بر صد گرید
و خود دو سال بعد به دست مغولی به قتل رسید.
از شاعران مشهور بزرگ قرن ششم انوری و خاقانی است«اثیرالدین عبدالله
اومانی» از اومانی همدانست که به سال 665 در گذشت و دیوان قصاید او در دست
است.
دیگر سیف الدین اسفرنگ (یا سیف اسفرنگی) از گویندگان مشهور ماوراءالنهر
(متوفی به سال 672) که در قصاید خود سبک خاقانی را خوب تقلید کرده است.
از شعرای مشهور دیگر این غهد: بدرالدین جاجرمی(م. 686) و فخرالدین ابراهیمی
عراقی (م.688) و مجد الدین همگر(م.686) و رضی الدین عبدالله امامی هروی(م.
667) و همام الدین تبریزی (م.714) و نزاری قهستانی(م.720) و شیخ محمود
شبستری عارف بزرگ صاحب گلشن راز(م. 720) و امیر نجم الدین حسن دهلوی(م.727)
و اوحدالدین کرمانی(م. 736) و اوحدی مراغهیی (م.738) و ابن یمین فریومدی
جوینی صاحب قصاید و مقطعات مشهور(م.769) هستند.
غیر از امیر حسن دهلوی که نام او گذشته است، شاعر دیگری هم که از اصل
ایرانی بوده ولی در هند تربیت یافته و از گویندگان بزرگ زبان فارسی شده در
این عهد مشهور است و او امیر خسرو بن امیر سیف الدین محمود دهلوی (م.725)
است که دیوان قصاید و غزلها و مثنویهای او شهرت فراوان دارد. مثنویهای مطلع
النوار، شیرین و خسرو، لیلی و مجنون، آیینه اسکندری، هشت بهشت او به تقلید
از پنج گنج نظامی ساخته شده و علاوه بر اینها مثنویهای دیگری نیز دارد.
شاعر مشهور دیگر این دوره کمال الدین ابوالعطا محمود بن علی کرمانی معروف
به خواجو(م.753) است که در غزل و مثنوی صاحب دستی قوی بوده و خصوصاً در
آوردن مضامین عرفانی در غزل چیرهدست و در این راه پیشوای حافظ است و حافظ
خود به تقدم وی در این باب و پیروی از سبک او معترف است. از خواجو
مثنویهایی به تقلید نظامی مانده است مانند روضهالانوار، کمال نامه، گل و
نوروز، گوهر نامه، همای و همایون، و منظومه حماسی سام نامه.
نظام الدین عبید زاکانی قزوینی (م. 772) که پیش از این هم نام او را ذکر کردهایم از گویندگان نام آور در آخر این دوره است.
اهمیت او در داشتن روش انتقادی و بیان مفاسد اجتماع با زبانی شیرین و به
طریق هزل و شوخی است. وی در دروش انشاء و در سبک ظاهری اشعار خود بیشتر
متتبع روش سعدی بوده. عبید بهتر از هر کسی وضع نامطلوب اخلاقی و اجتماعی
عهد خویش را شناخته و محیطی را که تحت تأثیر استیلای تاتار و جور حکام و
عمال مغول و آشوب و فتنه و قتلو غارت و ناپایداری اوضاع و جهل و نادانی
غالب زمامداران و غلبه مشتی غارتگر فاسد و نادان به وجود آمده بود مجسم
ساخته است. کلیات عبید زاکانی شامل منظومهها و رسالات منثور اوست. در میان
این آثار مقداری اشعار جدی از قصائد و غزلیات موجود است و از آن گذشته
منظومه گربه و موش و عشاق نامه و رسالات اخلاق الاشراف و ده فصل و رساله و
صد پند را باید از آثار خوب او شمرد.
شاعر مشهور دیگر اواخر این عهد جمال الدین سلمان بن علاء الدین محمد
ساوجی(م.779) است که مداح ایلکانان بغداد بود و دیوان قصائد و غزلهای او
مشهور است و او را حقاً میتوان آخرین شاعر قصیدهسرای بزرگ دوره مغول
دانست. وی گذشته از این دیوان دو منظومه فراقنامه و جمشید و خورشید را نیز
به نظم درآورده است.
آخرین شاعر نامآور ایران در این عصر که او را باید آخرین شاعر بزرگ درجه
اول ایران شمرد شمس الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی (م.791) است که
اواخر حیات او مصادف با اوایل عهد تیموری بود. اهمیت او در آنست که توانست
مضامین عرفانی و عشقی را به نحوی درهم آمیزد که از دو سبک غزل عارفانه و
عاشقانه سبک واحد جدیدی بوجود آورد و البته موفقیت او در این کار بیشتر
مرهون شعرای مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علی الخصوص خواجوی
کرمانی بوده است.
حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زیبا و با توجه به صنایع لفظی
بیان کرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوری غالباً مضامین عالی و معانی
کثیر را در ابیات کوتاه گنجانیده است. وی به حدی در بازی با کلمات مقتدر
است که غالباً ابیات او اگر مضمون و معنی خیلی عالی هم نداشته باشد در
خواننده مؤثر است.
ترکیباتی که حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بدیع و بیسابقه است و
حافظ در ساختن این ترکیبات نهایت قدرت و کمال ذوق و لطف طبع خود را نشان
داده است و کمتر شاعری را از این حیث میتوان با او مقایسه کرد. معانی
عرفانی و حکمی حافظ اگر چه تازه نیست لیکن چون با احساسات لطیف و گاه با
هیجانات شدید روحی او آمیخته شده جلائی خاط یافته است. بهر حال غزلهای حافظ
از بهترین نمونههای سخن فارسی و از عالیترین نمودارهای علو فکر و طبع
نژاد ایرانیست که حتی در تاریکترین ادوار هم از نورافشانی باز نمانده است.
از غزلهای شیوای اوست:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهر کز صدق کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کاو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قرح باده به دست وندران آینه صدگونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین تو کی داد حکیم گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد
آن همه شعبدها عقل که میکرد آنجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت ورق خاطره از این نکته محشی میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهیی از دل شیدا میکرد