چـون اشـارت رسید پنهانـــــی از ســـراپرده ی سلیمانــی
در اشـارت چنـان نمود بــــرید که هلالی برآور از شب عید...
عطسه ای ده ز کلک نافه گشای تا شود باد صبح غالیه سـای
باد گــو رقص بـــر عبیـر کنـد سبزه را مشک در حریر کنـد" 1
«این منظومه بارزترین تجسّم زیبایی زمینی است . وصف قصر خورنق ،تلاًلوً آن و رنگ به رنگ شدنش همراه با تغییر زاویه ی تابش خورشید و از آن برتر توصیف هفت گنبد ، تلفیق کامل رنگ میان هر گنبد که نماینده ی یکی از اقلیم های هفتگانه است ، و بازی غریب نور و سایه در آن »2،بیانگر توفیق نظامی در تلفیق احساس مادّی و نیاز روحی است .
حرکت " رنگ " که در حقیقت اصلی ترین زمینه ی داستان است ، در کنار عناصر داستان (زاویه ی دید ،درون مایه ، پیرنگ ، شخصیّت پردازی ،لحن ) تشخّص خاصّی یافته است؛ به گونه ای که نمود داستان ها در نظر هر خواننده ی بزم شناس، رنگین کمانی از واژه ها است
اهمیّت "زمینه"در داستان هایی که بر "زمینه "استوار هستند ، اگر بیش از عناصر داستان نباشد ، کم تر از آن ها نیست . "حرکت ، تداوم و استحکام " زمینه موجب پویایی و دل نشینی داستان می شود و بر عکس اندک توقّف و انحراف در " زمینه "، داستان را ازحرکت باز می دارد و از مسیر اصلی خود خارج می کند ؛ نفیر باد و زن و جنگل در داستان گیله مرد 3 ، حضور گلدسته ها در داستان گلدسته و فلک4 ، اندوه ناکامی سیاوش و موج استبداد در سووشون5 ، صدای تبر در داستان باغ آلبالو 6 ، بی نوایی وجوانمردی در بی نوایان 7 ، حضور اراده ی خدایان در ایلیاد و ادیسه 8، واراده ی سر نوشت در تراژدی رستم و سهراب9 نمونه هایی از این دست زمینه پردازی ها ست .
"رنگ " در هفت پیکر به صورت یک " افکت " بسیار فعّال از ابتدا تا انتهای داسـتان ها ، آمیخته با دیگر عناصر داستان در حرکت است . حضور آن را هم گام با دانای کلّ ، در درون مایه ، در طول پی رنگ ، هماهنگ با شخصیّت ها و مکمّل لحن داستان ها می بینیم ؛
رنگ هـــر گنبدی ستاره شناس بر مـزاج سـتاره کــــرده قیاس
گنبدی کاو ز قسم کیــــوان بود در سیاهی چو مشک پنهـان بود
وان که بودش ز مشتری مایـــه صندلـی داشت رنگ و پیـــرایه
وان که مـرّیخ بست پـــرگارش گوهــــر ســرخ بـود در کارش
وان که از آفتـــاب داشت خبــر زرد بود ، از چـه ؟ از حمایل زر
وان که از زیب زهـره یافت امید بود رویش چو روی زهره سـپید
وان که بود از عطاردش روزی بـود پیــروزگــون زپیــــروزی
وان که مه کرده سوی برجش راه داشت سـر سبزیی ز طلعـت شاه "10
زمینه ی هر یک از هفت داستان ، به رنگ خاصّی است که سراسر داستان را به رنگ خود در آورده است ؛ گنبدها، پرده ها، جام ها و جامه ها ، آویزه ها و یاره ها ، حتّی به نوعی چهره ی شاهـزاده بانو ها وبه علاوه مفاهیم و نتیجه ی داستان ها را رنگــی یک پارچه و یک نواخت فرا گرفته است تا با رنگ روز، ـ که وابسته به ویژگی ها و رنگ یکی از هفت ستاره است ، ـ پیوند بر قرار کند واین حرکتی است کاملاً آشکار از تجلّی نمادین رنگ ها در منظومه ی هفت پیکر ؛
زحل والی شنـبه است ای نـــــــگار مرا این چنیـــن روز بــی مــی مدار
یک شنبه است و دارد نسبت به آفتاب بر روی آفتاب به من ده شــراب ناب
دوشنبه است که دارد مزاج ماه ،ای ماه چو ماه مجلس بفروز و جام باده بخواه
ســـه شـنبه به مریـــــخ دارد نسب چـــرا باده ندهــــی مـرا ای عجب
چهــــارشـــنبه بتا نوبت عطارد است نشاط باید کـــرد و نبید باید خواست
باشـد ای روی و موی و خوی تو خوب پنــج شــنبه به مشتــری منسـوب
آدینـــــه مــــزاج زهـــــــره دارد چــــون آمــد ،لهــو و شــادی آرد " 11
مسعود سعد سلمان
قصّه گویی هفت بانو از شنبه شروع می شود و تا روز هفتم (جمعه ) ادامه می یابد . رنـگ روز شنبه ـ که وابسته به ستاره ی زحل ( کیوان )است ، ـ سیاه است و رنگ روز جمـعه سـفید و به رنگ ستاره ی مشتری است؛ یعنی داسـتان ها با رنگ سـیاه شروع می شوند و با سـفید بـه پایان می رسند ؛ و با پایان داسـتان هفتم و تلاًلوًسپیدی و روشـنایی ، زندگی دوم بهرام آغاز می شود؛ یعنی رفتن به غاری و ناپدید شدن از نظرها ؛
لعـل پیـــوند این علاقــه ی دُر کـز گهر کرد گوش گیتـی پر ،
گفت چون هفت گنبد از می و جام آن صــدا باز داد با بهـــــرام
عقـل در گنبــد چــراغ ســـرش داد از این گنبــد روان خبـرش
کـــز صنم خانه های گنبـد خاک دور شـو کـز تو دور باد هلاک " 12