علی ای همای رحمت استاد شهریار


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را


****

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را


****

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را


****

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


****

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


****

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


****

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


****

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


****

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


****

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


****

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


****

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


****

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


****

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»


****

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا


---------------
(شهرِیار)

تشخّص " رنگ "در هفت پیکر نظامی

چـون اشـارت رسید پنهانـــــی                                    از ســـراپرده ی سلیمانــی

در اشـارت چنـان نمود بــــرید                                    که هلالی برآور از شب عید...

عطسه ای ده ز کلک نافه گشای                                    تا شود باد صبح غالیه سـای

باد گــو رقص بـــر عبیـر کنـد                                    سبزه را مشک در حریر کنـد" 1


     «این منظومه بارزترین تجسّم زیبایی زمینی است . وصف قصر خورنق ،تلاًلوً آن و رنگ به رنگ شدنش همراه با تغییر زاویه ی تابش خورشید و از آن برتر توصیف هفت گنبد ، تلفیق کامل رنگ میان هر گنبد که نماینده ی یکی از اقلیم های هفتگانه است ، و بازی غریب نور و سایه در آن »2،بیانگر توفیق نظامی در تلفیق احساس مادّی و نیاز روحی است .

     حرکت " رنگ " که در حقیقت اصلی ترین زمینه ی داستان است ، در کنار عناصر داستان (زاویه ی دید ،درون مایه ، پیرنگ ، شخصیّت پردازی ،لحن ) تشخّص خاصّی یافته است؛ به گونه ای که نمود داستان ها در نظر هر خواننده ی بزم شناس، رنگین کمانی از واژه ها است

      اهمیّت "زمینه"در داستان هایی که بر "زمینه "استوار هستند ، اگر بیش از عناصر داستان نباشد ، کم تر از آن ها نیست . "حرکت ، تداوم و استحکام " زمینه موجب پویایی و دل نشینی داستان می شود و بر عکس اندک توقّف و انحراف در " زمینه "، داستان را ازحرکت باز می دارد و از مسیر اصلی خود خارج می کند ؛ نفیر باد و زن و جنگل در داستان گیله مرد 3 ، حضور گلدسته ها در داستان گلدسته و فلک4 ، اندوه ناکامی سیاوش و موج استبداد در سووشون5 ، صدای تبر در داستان باغ آلبالو 6 ، بی نوایی وجوانمردی در بی نوایان 7 ، حضور اراده ی خدایان در ایلیاد و ادیسه 8، واراده ی سر نوشت در تراژدی رستم و سهراب9 نمونه هایی از این دست زمینه پردازی ها ست .

       "رنگ " در هفت پیکر به صورت یک " افکت " بسیار فعّال از ابتدا تا انتهای داسـتان ها ، آمیخته با دیگر عناصر داستان در حرکت است . حضور آن را هم گام با دانای کلّ ، در درون مایه ، در طول پی رنگ ، هماهنگ با شخصیّت ها و مکمّل لحن داستان ها می بینیم ؛


رنگ هـــر گنبدی ستاره شناس                     بر مـزاج سـتاره کــــرده قیاس

گنبدی کاو ز قسم کیــــوان بود                     در سیاهی چو مشک پنهـان بود

وان که بودش ز مشتری مایـــه                      صندلـی داشت رنگ و پیـــرایه

وان که مـرّیخ بست پـــرگارش                      گوهــــر ســرخ بـود در کارش

وان که از آفتـــاب داشت خبــر                      زرد بود ، از چـه ؟  از حمایل زر

وان که از زیب زهـره یافت امید                       بود رویش چو روی زهره سـپید

وان که بود  از  عطاردش  روزی                     بـود پیــروزگــون زپیــــروزی

وان که مه کرده سوی برجش راه                    داشت سـر سبزیی ز طلعـت شاه "10

      زمینه ی هر یک از هفت داستان ، به رنگ خاصّی است که سراسر داستان را به رنگ خود در آورده است ؛ گنبدها، پرده ها، جام ها و جامه ها ، آویزه ها و یاره ها ، حتّی به نوعی چهره ی شاهـزاده بانو ها وبه علاوه مفاهیم و نتیجه ی داستان ها را رنگــی یک پارچه و یک نواخت فرا گرفته است تا با رنگ روز، ـ که وابسته به ویژگی ها و رنگ یکی از هفت ستاره است ، ـ پیوند بر قرار کند واین حرکتی است کاملاً آشکار از تجلّی نمادین رنگ ها در منظومه ی هفت پیکر ؛

زحل والی شنـبه است ای نـــــــگار              مرا این چنیـــن روز بــی مــی مدار

یک شنبه است و دارد نسبت به آفتاب              بر روی آفتاب به من ده شــراب ناب

دوشنبه است که دارد مزاج ماه ،ای ماه              چو ماه مجلس بفروز و جام باده بخواه

ســـه شـنبه به مریـــــخ دارد نسب               چـــرا باده ندهــــی مـرا ای عجب

چهــــارشـــنبه بتا نوبت عطارد است              نشاط باید کـــرد و نبید باید خواست

باشـد ای روی و موی و خوی تو خوب               پنــج شــنبه به مشتــری منسـوب

آدینـــــه مــــزاج زهـــــــره دارد              چــــون آمــد ،لهــو و شــادی آرد " 11

                                                                               مسعود سعد سلمان

   قصّه گویی هفت بانو از شنبه شروع می شود و تا روز هفتم (جمعه ) ادامه می یابد . رنـگ روز شنبه ـ که وابسته به ستاره ی زحل ( کیوان )است ، ـ سیاه است و رنگ روز جمـعه سـفید و به رنگ ستاره ی مشتری است؛ یعنی داسـتان ها با رنگ سـیاه شروع می شوند و با سـفید بـه پایان می رسند ؛ و با پایان داسـتان هفتم و تلاًلوًسپیدی و روشـنایی ، زندگی دوم بهرام آغاز می شود؛ یعنی رفتن به غاری و ناپدید شدن از نظرها ؛

لعـل پیـــوند این علاقــه ی  دُر                      کـز گهر کرد گوش گیتـی پر ،

گفت چون هفت گنبد از می و جام                      آن صــدا باز داد با بهـــــرام                                     

عقـل در گنبــد چــراغ ســـرش                      داد از این گنبــد روان خبـرش

کـــز صنم خانه های گنبـد خاک                      دور شـو کـز تو دور باد هلاک " 12

ادامه مطلب ...

حیدر بابا به زبان فارسی

برای دریافت اشعار بر روی گزینه زیر کلیک کنید


دریافت فایل

کتاب ویس و رامین

برای دریافت کتاب ویس و رامین بر روی گزینه زیر کلیک کنید


دانلود کتاب ویس و رامین

عروض

برای دریافت فایل عروض بر روی جمله زیر کلیک کنید


دریافت فایل

تکواژ چیست؟

برای دریافت فایل تکواز بر روی گزینه زیر کیلک کنید.


دریافت فایل تکواژ

«از بن دندان»

 

گر نهنگ حکم حق بر جان ما دندان زند

ما به پیش خدمت او از بن دندان شویم

«سنایی، ص418، ب4»

 

 

تعبیر «از بن دندان» که در بسیاری از متون گذشته به کار رفته، در فرهنگها از جمله فرهنگ فارسی معین اینگونه معنی شده است:

«به طوع و رغبت، به جد، کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر» و در لغت‌نامه دهخدا: «بن دندان» را کنایه از انقیاد و فرمانبرداری و اطاعت و با کمال رغبت از ته دل، و «از بن دندان» را کنایه از طوع و رضا، از دل گفتن و «از بن گوش» را از ته دل شنیدن و از ته دل و مکنون خاطر معنی کرده است، و مآخذ این قول آن است که «چون کسی جایی بندگی دارد و یا فرمان کسی پذیرد از غایت تواضع بن گوش می‌گیرد و سر فرود می‌کند. کنایت بدین که من بندة توام و حلقة عبودیت در گوش دارم.» (لغت‌نامه ذیل «از بن دندان»)

 

و‌گرچون بندگان‌آیند خدمت‌را میان بسته

 

گرامی‌دارشان‌کان‌آمدن‌هست از بن دندان

«فرخی، ص256، ب5103»

 

خورشید زد علامت دولت به بام تو

 

تا گشت دولت از بن دندان غلام تو

«منوچهری، ص212»

 

دندانة هر قصری پندی دهدت نونو

 

پند سردندانه بشنو ز بن دندان

«خاقانی، ص358»


 

ادامه مطلب ...

رودکی

ابوعبدالله جعفربن محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن‌بن آدم رودکی

زادروز : اواسط قرن سوم هجری قمری  پنجکنت

درگذشت : ۳۲۹ هجری قمری   ۹۴۱ میلادی    پنجکنت

آرامگاه : بنجرودک تاجیکستان بنجکنت (تاجیکستان)

محل زندگی : پنجکنت و بخارا

پیشه : شاعر، موسیقی دان، مترجم

لقب : پدر شعر فارسی، استاد شاعران

دوره : سامانیان

مذهب : اسماعیلی

آثار : مثنوی کلیله و دمنه، دیوان اشعار

فرزندان : عبدالله

والدین : جعفر بن محمد

گفتاورد : هیچ گنجی نیست از فرهنگ به





ابوعبدالله جعفربن محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن‌بن آدم رودکی زاده اواسط قرن سوم هجری قمری از شاعران ایرانی دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری است. او استاد شاعران آغاز قرن چهار هجری قمری ایران است.

رودکی به روایتی از کودکی نابینا بوده‌است و به‌روایتی بعدها کور شد.او در روستایی به‌نام بَنُج رودک (پنجکنت در تاجیکستان امروزی) در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد.

رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند که به این خاطر است که تا پیش از وی کسی دیوان شعر نداشته‌است و این از نوشته‌های ایرانی عربی نویس هم عصر رودکی- ابوحاتم رازی مسجل می‌گردد.

زندگی و مرگ

او زاده نیمه دوم سده سوم هجری بود. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. می‌گویند رودکی در حدود یک صدهزار بیت شعر سروده استو درموسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشته‌است.

رودکی در هنگام مرگ کور بود. عده‌ای او را نابینای مادرزاد می‌دانند و گروهی معتقدند که بعدها نابینا شده‌است. بهر حال رودکی در سه سال پایانی عمر مورد بی مهری امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) در گذشت.

او مدح‌کننده امیر سعید نصر بن احمد اسماعیل(۳۰۱-۳۳۱ هجری) امیر سامانی، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث یا بانویه امیر صفاری(۳۱۱-۳۵۲  هجری )، ماکان پسر کاکی سردار دیلمی و خواجه ابوالفضل بلعمی وزیر سامانیان-که رودکی را به نظم کلیله دمنه انگیزاند- بوده‌اند. درباره صله‌های گرانی که او از ماکان گرفت خود چنین سرود:


بدا میر خراسانش چل هزار درم            وزو فزونی یک‌پنج میر ماکان بود


رودکی فرزندی به نام عبدالله داشته‌است که در بیشتر تذکره‌ها پیش از نام خودش می‌آمده و از این رو به ابوعبدالله معروف شده بود.

ادامه مطلب ...

معرفی رشته زبان و ادبیات فارسی (علوم انسانی)

بعضی‌ها می‌گویند چرا  در عصر ماشین و قرن بیست و یکم سخن گفتن از آن نشانه عقب‌ماندگی و دوری از واقعیت‌هاست. می‌گویند وقتی به یاری آن حتی نمی‌توان یک سنجاق قفلی را ساخت چرا باید هم‌ّ و غم خویش را صرف آن کرد وخلاصه ادبیات مال دوران لب جوی و سایه درخت و آواز بلبل بوده است و حالا که این دوران سر آمده است با ادبیات نیز باید خداحافظی کرد.این در حالی است که رشته زبان و ادبیات فارسی بهترین بستر برای ورود به شناخت فرهنگ و عرفان و حتی معارف دینی ما است. چون سرفصل‌ها و دروسی که در این رشته تدریس می‌شود هر کدام مسیری است که به دشت‌های وسیع معرفت منتهی می‌گردد. مثلاً معانی و بیان و آرایه‌های ادبی موجب ارضاء حس زیباشناسی در حوزه ادبیات می‌شود و از دیگر سو صنایع شعری و فنون بلاغی مانند تملیح، استعاره و مجاز کلیدی برای پی بردن به نکات باریک و اشارات معنایی متون ادبی است. امروزه‌ دامنه‌ ادبیات‌ فارسی‌ بسیار گسترده‌ است‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ پیش‌بینی‌ می‌شود بتوان‌ ده‌ گرایش‌ برای‌ آموزش‌ ادبیات‌ فارسی‌ تدوین‌ کرد؛ یعنی‌ دانشجو طی‌ دو سال‌ دروس‌ عمومی‌ ادبیات‌ را بخواند و در دو سال‌ بعد یکی‌ از گرایش‌های‌ علوم‌ بلاغی‌، ادبیات‌ داستانی‌ و گرایش‌های‌ دیگری‌ که‌ می‌توان‌ در این‌ رشته‌ پیش‌ بینی‌ کرد، مطالعه‌ کند. اما آنچه‌ امروزه در دانشگاه‌ها به‌ عنوان‌ رشته ادبیات‌ فارسی‌ تدریس‌ می‌شود،‌ دارای دو شاخه‌ اصلی‌ زبان‌ فارسی‌ و ادبیات‌ فارسی‌است. که‌ در بخش‌ زبان‌ فارسی‌ مسایل‌ مربوط‌ به‌ زبان‌ شناسی‌، دستور زبان‌، اصول‌ نگارش‌ و ویرایش‌ و در بخش‌ ادبیات‌؛ سبک‌شناسی‌، نقد ادبی‌، انواع‌ ادبی‌، تاریخ‌ ادبیات‌، صنایع‌ ادبی‌ شامل‌ بدیع‌، معانی‌ و بیان‌ و عروض‌ همچنین‌ متون‌ نظم‌ و نثر کلاسیک‌ مورد بررسی‌ قرار می‌گیرد.

توانایی‌های‌ لازم :

اگر یک‌ دانشجوی‌ ادبیات‌ از خواندن‌ یک‌ بیت‌ شعر حافظ‌ یا خواندن‌ داستان‌های‌ شاخص‌ و معروف‌ ادبیات‌ جهان‌ لذت‌ نبرد به‌ اشتباه‌ وارد این‌ رشته‌ شده‌ است‌ چون‌ دانشجوی‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ باید دروس‌ بسیار متنوع‌ و گسترده‌ای‌ را در وادی‌ ادبیات‌ فارسی‌ بخواند و اگر کسی‌ علاقه‌مند نباشد این‌ رشته‌ برایش‌ ملال‌ آور می‌شود.این‌ رشته‌ قلم‌ درست‌ و بیان‌ خوب‌ می‌خواهد تا بتوان‌ منظور خود را به‌ خوبی‌ تفهیم‌ کرد. همچنین‌ دانشجوی‌ این‌ رشته‌ لازم‌ است‌ که‌ حافظه‌ نسبتاً قوی‌ داشته‌ باشد چون‌ بخش‌ عظیمی‌ از مقولات‌ ادبی‌ را باید به‌ خاطر بسپارد تا در مواقع‌ لازم به‌ آنها دسترسی‌ داشته‌ باشد.

موقعیت‌ شغلی‌ در ایران :

بعد از آموزش‌ و پرورش‌ ، مطبوعات‌ بهترین‌ بستر برای‌ فعالیت‌ فارغ‌التحصیلان‌ ادبیات‌ فارسی‌ است‌. همچنین‌ بهترین‌ نیرو برای‌ تنظیم‌ و ارائه‌ برنامه‌های‌ ادبی‌ رادیو و تلویزیون‌ و حوزه‌های‌ فرهنگی‌ وزارتخانه‌های‌ مختلف‌ کشور، فارغ‌التحصیل‌ این‌ رشته‌ است. و از اینها گذشته‌ یک‌ لیسانس‌ ادبیات‌ اگر پویا و فعال‌ باشد می‌تواند یک‌ نویسنده‌، شاعر یا منتقد گردد و در مراکز چاپ‌ و نشر کتاب‌ به‌ عنوان‌ ویراستار و ناظر ادبی‌ در سیر چاپ‌ کتاب‌ حضور داشته‌ باشد. در ضمن‌ تعدادی‌ از فارغ‌التحصیلان‌ نیز با توجه‌ به‌ ذوق‌ و سلیقه‌ خود کارهای‌ ویژه‌ای‌ انجام‌ می‌دهند که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ شرکت‌ در تألیف‌ فرهنگ‌های‌ مختلف‌ به‌ عنوان‌ پژوهشگر ادبی‌ و “فیش‌نویس‌ علمی‌” و انتخابی‌” دایره المعارف‌ها اشاره‌ کرد.

درس‌های‌ رشته زبان و ادبیات فارسی در طول‌ تحصیل :

دروس‌ پایه:

دستور زبان‌، تاریخ‌ زبان‌‌فارسی‌، مرجع‌شناسی‌ و روش‌ تحقیق‌ ، آیین‌نگارش‌ و ویرایش‌ ، بدیع‌.

دروس‌ اصلی‌:

رودکی‌ و منوچهری‌، فرخی‌ و کسایی‌، رستم‌ و سهراب‌، رستم‌ و اسفندیار، قصیده‌های‌ ناصرخسرو، خاقانی‌، مسعود سعد، نظامی‌، مثنوی‌ معنوی‌، منطق‌الطیر، حدیقه‌سنایی‌، بوستان‌ سعدی‌، غزلیات‌ و قصاید سعدی‌، حافظ‌، صائب‌، تاریخ‌ بیهقی‌، سیاست‌نامه‌ و قابوسنامه‌، کشف‌ الاسرار، کلیله‌ و دمنه‌، گلستان‌ سعدی‌، مرصادالعباد، قرائت‌ متون‌ عربی‌، قواعد عربی‌، زبان‌ خارجه‌ تخصصی‌، عروض‌ و قافیه‌، ادبیات‌ معاصر، متون‌ تفسیری‌، آشنایی‌ با علوم‌ قرآنی‌، نقد ادبی‌.

دروس‌ تخصصی:

معانی‌ و بیان‌، مبانی‌ عرفان‌ و تصوف‌، تأثیر قرآن‌ و حدیث‌ در ادب‌ فارسی‌، تاریخ‌ ادبیات‌، سبک‌شناسی‌.

منبع: کتاب آشنایی با رشته های دانشگاهی سازمان سنجش آموزش کشورتالیف خانم فیروزه سودایی

 

حکایتی از گلستان سعدی

 راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جاى دیگر هجرت مى کردند، و و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت بسیار کاسته شد و محصولات کشاورزى کم شد و به دنبال آن مالیات دولتى اندک ، و اقتصاد کشور فلج ، و خزانه مملکت خالى گردید.
ضعف دولت او موجب جراءت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصمیم گرفت به کشور حمله کند و با زور وارد مملکت شود:
 
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد
 

گو در ایام سلامت به جوانمردى کوش
 
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
 

لطف کن که بیگانه شود حلقه به گوش
 

در مجلس شاه ، (چند نفر از خیرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، که در آن آمده بود:
((تاج و تخت ضحاک پادشاه بیدادگر (با قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. )) (تو نیز اگر همانند ضحاک باشى ، نابود مى شوى .)
وزیر شاه از شاه پرسید: آیا مى دانى که فریدون با اینکه مال و حشم  نداشت ، چگونه اختیاردار کشور گردید؟
شاه گفت : چنانکه (از شاهنامه ) شنیدى ، جمعیتى متعصب دور او را گرفتند، و او زا تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهى رسید.
وزیر گفت : اى شاه ! اکنون که گرد آمدن جمعیت ، موجب پادشاهى است ، چرا مردم را پریشان مى کنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟
 
همان به که لشکر به جان پرورى
 

که سلطان به لشکر کند سرورى
 

شاه گفت : چه چیز باعث گرد آمدن مردم است ؟
وزیر گفت : دو چیز؛ 1- کرم و بخشش ، تا به گرد او آیند. 2- رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ایمن کردند، ولى تو هیچ یک از این دو خصلت را ندارى :
 
نکند جور پیشه  سلطانى
 
که نیاید ز گرگ چوپانى
 
پادشاهى که طرح ظلم افکند
 
پاى دیوار ملک خویش بکند
 

شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانى کرد. طولى نکشید پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شه جنگیدند، مردم که دل پرى از شاه داشتند، به کمک پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقویت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جاى او نشستند، آرى :
 
پادشاهى کو روا دارد ستم بر زیر دست
 
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
 
با رعیت صلح کن وز جنگ ایمن نشین
 
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است

 

 

    بنیاد ظلم از اندک شروع می شود
    آشنایی مختصر با سعدی
    برتر بودن مرگ ظالم بر زندگی او (از گلستان سعدی)
    آنکس که مصیبت دید قدر عاقیت می داند. (از گلستان سعدی)

 

 

شمس و مولانا و قصه تهیه شراب توسط مولوی

می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

- حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

- در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!

- به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

- پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

- اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

 

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

 

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

 

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

 

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند."

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

 

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

 

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

اسراف نمی کنم زنده بمانم

 

به نام خداوند مهربان

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .

ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .

طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.

حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.

آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید.

بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .

دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید

که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد :

 

گلابی تمیزم                                      همیشه روی میزم

 

اگر که خوردی مرا                                نصفه نخور عزیزم

 

خدا گفته به قرآن                                 همان خدای رحمان

 

اسراف نکن تو جانا                               در راه دین بمانا


آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر داد ن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد .

رمانتیسم ادبی

در تاریخ غرب مدرن، مقطع زمانی را که از دهه های پایانی قرن هیجدهم رفته رفته آغازشد و تا سال های دهه ی 1850 م ادامه یافت دوران رمانتیسم می نامند. رمانتیسم یک رویکرد فراگیری اجتماعی -سیاسی و مهم تر از آن فرهنگی بود که در ادبیات نیز جلوه گر کرد.جنبش رمانتیک، گر چه ذیل جهان بینی عصر روشنگری و به منزله ی صورتی از صور تحقق تفکر اومانیستی و عقلانیت مدرن ظهور نموده، با توجه افراطی و صرف به عقل و رویکرد مکانیکی، خشک و منضبط نئوکلاسیک ها به بشر مخالف بود.

رمانتیک ها، در ساحت تفسیر اومانیستی از بشر، توجه خود را بیشتر بر بُعد احساسی و عاطفی آن متمرکز کردند و با رویکرد صرفاً عقل گرای دکارتی - ولتری میانه ی چندانی نداشتند. البته رمانتیک ها هم مثل نئوکلاسیک ها از بشر نفسانیت مدار و خود بنیاد مدرن سخن می گفتند و اساس رویکرد آنها ذیل فلسفه ی اومانیستی و عقل گرایی عمر روشنگری قرار می گرفت، اما آنها خواهان توجه بیشتر به بعد حسی و عا طفی همین بشر اومانیست بودند. رمانتیک ها در تفسیر احساس و عاطفه و تخیل بشری، رویکردی نفسانیت مدار داشتند و چنان که خواهیم دید مفهوم ناخودآگاه، الهام و شهود حسی- خیالی را به گونه ای سوبژکتیویستی تعریف می کردند.

رمانتیسم، به منزله ی یک رویکرد (اعم از ادبی - هنری یا سیاسی -اجتماعی)، در دیدگاه های ژان ژاک روسو ریشه دارد.

ژان ژاک روسو (متوفی 1778 ‏م) از فیلسو فان عصر روشنکری بود که در دل جهان نگری این دوره، رویکردی مخالف با فیلسوفانی چون ولتر، دیدرو و هولباخ را هدایت می کرد. در واقع روسو از راه مخالفت با عقل گرایی یک طرفه و قاعده گرای نئوکلاسیک و تکیه کردن براصالت احساسات، خیالات و عواطف نفسانی، به مدرنتیه اصالت می داد.

مکتب ادبی آغازگر و طلیعه دار رمانتیسم در واپسین سیطره ی نئوکلاسیک ها را نهضت ادبی پیش رمانتیسم می نامند. به عبارت دیگر، پیش رمانتیسم همانا طلیعه ی ظهور جریان ادبی رمانتیک است که از حدود سال1740 ‏م آغاز گردید. در نگاهی کلّی، تمامیت مکتب ادبی رمانتیک در غرب را از نظر سیر ظهور و گسترش تاریخی می توان این گونه دسته بندی کرد:

ا.دوران پیش رمانتیسم یا طلیعه ی ظهور رمانتیسم ادبی (1740-1800‏م)؛ 2.دوران شکوفایی و اوج گیری رمانتیسم ( 1800 ‏- 1830 ‏م)؛ 3 ‏. واپسین دوران رمانتیسم که مصادف است با ظهور گرایش های اجتماعی و رویکردهای انقلابی در رمانتیسم ادبی (1830-1860م).

 

بعضی از ویژگی های کلی ادبیات پیش رمانتیک را می توان این گونه فهرست کرد:

 

1. یکی از ویژگی های پیش رمانتیسم، تأکید براصالت حس و دریافت های حسی و عاطفی در حکم منبع معرفت است.این ویژگی در کلیت نهضت رمانتیسم و مبانی نظری آن دیده می شود؛ 2‏. در آثارادبی پیش رمانتیک حوادث و رخدادهای عشقی زمینی محوریت دارد 3‏. در ادبیات پیش رمانتیک به بعضی از ظواهر اخلاقی توجه شده است.البته اخلاقیات ادبیات پیش رمانتیک با اخلاقیات دینی تفاوت ماهیتی دارد. در واقع ادبیات پیش رمانتیک به بعضی ازظواهر اخلاقیات اومانیستی قرون هفدهم و هیجدهم پایبند است؛ 4. در رویکرد ادبی پیش رمانتیک، ساختارآثارداستانی اغلب ضعیف، ابتدایی و ناپخته بودند.این آثارها دارای طرح و پیرنگ منسجمی نبودند و ازنظر ویژگی هایی ادبی در سطح نازلی قرار داشتند.

ادوارد یانگ، نویسنده انگلیسی قرن هیجدهم، را می توان نظریه پرداز ادبی پیش رمانتیسم نامید. کتاب معروف او « یادداشت هایی درباره ی نویسندگی خلاق»، که در سال1759‏م منتشر گردید، نخستین جلوه های تعریف رمانتیک از ادبیات را‏ مطرح ساخت. آنچه نزدیک به نیم قرن بعد با عنوان مبانی نظری رمانتیسم ادبی در آثار فردریش شلگل و کالریج مطرح شد صورت تفصیلی و بسط یافته ی دیدگاه های یانگ است. یانگ، با تأکید بر فردیت خلّاق شاعر و نویسنده،رویکرد قانون مدار و قاعده مند نئوکلاسیک و تعریف آن از هنر و ادبیات را نقد کرده است.

در نگاهی کلی ویژگی های رمانتیسم را می توان این گونه فهرست کرد:1‏. تأکید براصالت احساسات و عواطف و دریافت های الهامی -شهودی و کم توجهی به عقل و دریافت های عقلانی؛ 2.تأکید بر توصیف تجربه های عاطفی و رویکردهای لطیف و بی توجهی به رویکردهای منطقی و قاعده مند؛3.بهره گیری از تخیل پرشور و سودازده و حسی -عاطفی که در بطن آن گونه ای نوستالوژی و حسرت زدگی نسبت به گذشته ها نهفته است؛ 4. محور و درون مایه ی اصلی و مهم آثار داستانی رمانیتک، مسئله ی عشق های زمینی و گاه مبتذل است. در واقع در ادبیات رمانتیک،عشق به صورتی رویایی و آمیخته با تخیلات افراطی و احساسات گرایی شدید مطرح می گردد5. رمانتیسم به نوعی طبیعت ناسوتی برای بشرمعتقد است.این مفهوم طبیعت بشری با آنچه دراندیشه ی دینی با عنوان فطرت انسانی مطرح می شود تفاوت دارد. در اندیشه اسلامی، فطرت، شأن قدسی دارد و فراتر از استعدادها و کشش های غریزی و بیولوژیکی صرف است.حال آنکه اندیشه ی رمانتیسم به تأثیراز اومانیسم مدرن، آدمی را چونان سوبژه ای نفسانیت مدار و خودبنیاد تعریف می کند که در افق حیوانی صرف سیر می نماید. رومانتیک ها به دلیل خصیصه ی اومانیستی تفکر خود، جوهرآسمانی و دینی احکام اخلاقی را نادیده می گیرند و ریشه ی احکام اخلاقی را در طبع ناسوتی بشرخودبنیاد می جویند. رمانتیک ها این طبیعت ناسوتی نفسانیت مدار را پاک و اخلاقی تعریف می کنند، در حالی که این پاک و اخلاقی دانستن طبیعت بشر با ویژگی اومانیستی و سوبژکتیویستی طبع بشر دراندیشه ی مدرن و به دنبال آن رمانتیسم، به هیچ روی سازگاری ندارد.

‏در کل رمانتیسم پیش ازآنکه مکتبی ادبی باشد، رویکردی فلسفی است که جلوه ها و مظاهر آن در حوزه مناسبات اجتماعی و اندیشه ی سیاسی نیز ظاهرگردیده است. در واقع فلسفه ی رمانتیک، مرحله ا ی از بسط متافیزیک اومانیستی غربی است که در امتداد جهان بینی عصر روشنگری و درتعامل با آن ظاهرگردیده است. اگر آرمان ها و دیدگاه های عصر روشنگری در قرون هفدهم و هیجدهم ودر زمان شکل گیری تحت سیطره ی روح نئوکلاسیسم قرار داشت، هنگام ظهور تفصیلی اجتماعی -سیاسی خود در هیئت ایدئولوژی ها و گرایش هایی چون «ناسیونالیسم»، «ژاکوبنیسم»،«بلشویسم»، و درقالب انقلابها و نهضت های اجتماعی –سیاسی رادیکال ذیل روح رمانتیسم بود که تداوم یافت ودرقالب شخصیت هایی چون ربسپیر، روسو و لنین تجسم یافت. جنگ های ناپلئونی که عامل گسترش ایده های بورژوایی انقلاب فرانسه به سراسر اروپا بودند نیز تبلور بُعدی از رمانتیسم سیاسی بودند که با روسو پدید آمده و در جان و جوهرانقلاب فرانسه خانه کرده بود.

رمانتیسم سیاسی در واقعیت خود، تجسم رادیکالیسم جناح سرمایه داری کوچک و خرده بورژوازی اواخر قرن هیجدهم اروپا علیه بازمانده های نظام فئودالی و اشرافیت سیاسی بود. انقلاب فرانسه نیز با بهره گیری از انرژی رمانتیسم بود که مرحله ی نهایی گسترش خود را کامل کرد. در تداوم این رویکرد رمانتیک - سیاسی می توان از ایده مارکسیتی «پرولتاریا» (آن گونه که مارکس درکتاب «خانواده ی مقدس» و آثارپس ازآن مطرح کرد) نام برد که در ذات خود مفهومی رمانتیک، و تداوم بخشی جوهر رویکرد سیاسی روسو به فرودستان شهری و مفهوم «اراده ی اجتماعی» است.

واپسین دوران رمانتیسم ادبی

 از سال های دهه ی 1930م، رمانتیسم ادبی در ادامه ی گسترش خود وارد دوران جدیدی گرد ید که آن رامی توان دوره تمایل رمانتیسم ادبی به مسائل اجتماعی و واپسین دوران حیات این مکتب دانست. در واقع ظهوررمانتیسم ادبی اجتماعی گرا به اعتباری مقدمه ی ظهور ادبیات رئالیستی بود. از نویسندگان معروف این دوره می توان ازاوژن سو، ژرژ ساند، دردوره ی دوم حیات ادبی اش، و ویکتور هوگو نام برد. رمانتیسم اجتماعی، که در واقع ذیل مکتب ادبی رمانتیسم ظاهر گردید و شکل گسترش یافته ی واپسین دوران آن است،از سال های 1830 ‏تا 1860 ‏م وجه غالب درادبیات رمانتیک شد.

رمانتیسم اجتماعی در عین حفظ اصول مبنایی مکتب رمانتیسم،به دلیل توجهی که به معضلات و مسائل اجتماعی مانند فقروفحشاوبی عدالتی ها و مظالم اجتما عی نشان می داد، از رمانتیسم ادبی امثال شاتوبریان و لاما ‏تین ‏تا حدودی متمایز نگرد ید.

‏اگر چه در رمانتیسم اجتماعی ساختار اصلی شخصیت ها و حتی ‏تا حدودی چگونگی شرح مسائل اجتماعی در داستان ها صبغه ی رمانتیک است و از پرداخت های رئالیستی دور بود ، همین که نویسندگان رمانتیک اجتماعی به مسائلی چون فقر و فساد و بی عدالتی طبقاتی و مبارزات فرودستان جامعه توجه می کردند و شخصیت های اصلی آثار خود را به جای اشراف دل شکسته و عاشق پیشه، محرومان، فقرا و قربانیان مفاسد و بی عدالتی های اجتماعی قرارمی دادند از تحول و آغاز مقطع تازه ای در حیات رمانتیسم ادبی حکایت می کردند که آن را رمانتیسم ادبی ، اجتماعی نامیده ایم.

ویکتورهوگو(متوفی درسال 1882 ‏م) را می توان مشهورترین نماینده رمانتیسم ادبی، اجتماعی نامید. او در آثاری چون «آخرین روز یک محکوم به اعدام » (سال 1829 ‏)، (کلود وولگرد»، ( 1843 ‏م) و نیز در شاهکار پر آوازه اش «بینوایان»، (سال1862 م) به درون مایه هایی چون بی عدالتی و حق کشی قضایی ، فقر، عامل مهمی در فساد زنان، رفتارهای نادرست اجتماعی و زندگی بینوایان و محرومان و سختی و مصیبت های آنها توجه کرد، در حالی که اصول کلی شخصیت پردازی های او همچنان رومانتیک باقی ماند.

ویکتور هوگو و «بینوایان»

در بینوایان،«ژان والژان » مجرم مفلوکی است که رفته رفته رشد و علو شخصیتی می یابد و در حد فردی قهرمان ظاهر می گردد«فانتین» زن بینوا و درهم شکسته ای است که قربانی وضع نابسامان و ناعادلانه ی اجتماعی است و ازشدت بینوایی، دخترش کوزت را به خانواده ی تناردیه می سپارد. اعضای خانواده ی «تناردیه» را در نسبت های گوناگون می توان نمادهای شرارت و حقارت، که بشر ممکن است بدان مبتلا شود، به شمارآورد.شخصت «ژاور»، بازرس پلیس، نماد قانون گرایی خشکی است که به دلیل انعطاف ناپذیری، صورتی انتقام جویانه و ضدعادلانه می یابد. رمان بینوایان ازجهاتی اعتراضی است علیه وضع نابسامان فرانسه در دهه های سلطنت «بوربون»ها و«لوئی فیلیپ»، اما ساخت و بافتی رمانتیک دارد و من فردی قهرمانان اثر«من رمانتیک»است هرچند که ازبعضی نظرها به دلیل توجه به تأثیر محیط اجتماعی تا حدودی به پیشواز «من رئالیستی» نیز رفته است.

رمانتیسم درادبیات اروپا، به ویژه ازسال های دهه ی 1950‏م ، روبه قهقرا گذشت، به گونه ای که می توان بینوایان را آخر ین رمان بزرگ دوره ی رمانتیسم دانست که با خود طلیعه ها وجوانه هایی از رویکرد رئالیستی را نیزداشت.

درواقع طی دهه های 1930 ‏و1940 ‏م، درکنار حضور و فعالیت ادبیات رمانتیک، رویکرد رئالیسم ادبی به ویژه در آثار بالزاک شروع به جلوه گری کرد.

مکتب ادبی دادائیسم

در سالهای 1920 خیلی مکتبهای افراطی در هنر سر و کله‌اشان پیدا شد؛ خیلی از آنها حرفهای تازه داشتند و حتی حالا که خیلی از آنها وقتها می‌گذرد، چقدر جذاب و عالی به نظر می‌رسند. میان آن مکتبهای افراطی، دادائیسم و افراطی‌ترین‌اشان است. اگر می‌خواهید بدانید دادائیسم چیست، یکی از بنیانگذاران دادائیسم می‌گوید در ساعت فلان بعد از ظهر فلان روز، در اتاق پشت میز بودیم و یکی داشت دست در دهانش می‌کرد. فرهنگ لغت را باز کردم و لغت دادا _ به معنی اسب چوبی بچه‌ها _ آمد.

 

البته این خزعبلات بالا خود از نوع دادائیسم است. دادائیسم نوعی ضدهنر و انقلابی برای تغییر و ساختارشکنی مفاهیم هنری است. دادائیسم مجموعه‌ای معنادار از هنر ابزورد، نیهلیسم، ضدیت با عقل، کلیشه‌شکنی، کلبی مسلکی، تاکید بر شانس و تصادف و ضدیت با اصول شناخته شده هنر است. آنها همه چیز را مسخره می‌کردند، حتی خودشان را.

دادائیسم علاوه بر نقاشی و هنرهای بصری در شعر و ادبیات، تئاتر، موسیقی و گرافیک نمود پیدا کرد. نقاشی‌هایی را کشیثدند با تنها چند خط. موسیقی‌های درست چند نت و تئاترهای عجیب و غریب و واقعاً بی‌معنی.

البته کسی به حق مجاز نیست دادائیسم را مسخره کند، زیرا دادا در نهان تفکری ساختارشکن دارد که تغییر و دگرگونی صور هنر را می‌خواهد. اگر یک نقاشی فقط یک خط باشد، خوب البته این اسمش هنر نیست، ولی سعی دارد بفهماند که نقاشی از همین خط‌ها تشکیل شده‌اند. پس این ضدهنر است؛ ولی ضدهنر هم چیز بدی نیست و لازم هم هست.

دادا بعدها کم کم تلطیف یافت و به سورئالیسم تبدیل شد.

مکتب ادبی سمبولیسم

مسمبولیسم یا نمادگرایى پیش از آن که یک مکتب به حساب بیاید، یک مفهوم یا فلسفه است. بشر از ابتداى شکل گیرى تمدن ها و آغاز شاعرى تمایل داشته حرف هایش را در قالب نمادها و نشانه ها به زبان آورد و اشیاى دور و برش را تجسم مفاهیمى عمیق تر از آنچه به چشم مى آید، نشان دهد. همان طور که مصریان باستان گل هاى اسیریس را نماد مرگ مى دانستند، هندیان گل نیلوفر را نشانه تاج خداوند مى نامیدند، بابلى ها مار را نماد جاودانگى به حساب مى آوردند و خورشید را نشانه بخشندگى و زندگى.

 

اما به هرحال سمبولیسم یک مکتب فکرى هم هست. در اواخر قرن نوزدهم شاعران فرانسوى که از زبان خشک نویسندگان رئالیسم (واقع گرا) به ستوه آمده بودند، مکتب سمبولیسم را بنیان نهادند. آنها عقیده داشتند:

اثر هنرى باید تا حد ممکن از بیان مستقیم مفاهیم فرار کند و به نمادها و نشانه ها پناه آورد.

نمادها و نشانه ها، خواننده را در کشف راز و رمزهاى اثر به تحرک درمى آورد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون مى آورد.

سمبولیسم ادبی

 شارل بودلر

 این مکتب در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد. شارل بودلر پایه گذاراین مکتب بود. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با آثار خود زمینه را برای پیدایش سمبولیسم آماده ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند. باید توجه داشت که هرکدام از آنها سبک ویژه ای داشتند.

در میان نویسندگان جوزف کنراد و جیمز جویس به دلیل نمادپردازى درآثارشان شهرت خاصى دارند. مثلاً جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانى» پسرکى عینکى را به تصویر مى کشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایى و معلمان مدرسه اش است. او به خاطر عینکى که به چشم مى زند با بچه ها فوتبال بازى نمى کند. اما یک روز این عینک به طور اتفاقى مى شکند و پسرک با کمال تعجب متوجه مى شود که بینایى اش هیچ نقصى ندارد و بدون عینک هم مى تواند دنیاى اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نماد نگاه بسته و فیلتر شده یا همه باورهاى کورى مى دانند که چشم عقل ما را پوشانده اند.

رمز گرایى، نمود عصیان هنرمندان در برابر مکاتب واقع گرایى و وصف گرایى بود. رمزگرایان بر فلسفه بدبینانه شوپنهاور و ایده آلیست هاى معنى گرا تکیه داشتند. آنان دیگر بار شعر را بر اریکه قدرت و افتخار نشاندند. بودلر، پایه گذار این مکتب، معتقد بود: «دنیا جنگلى است سرشار از اشارات. حقیقت از چشم مردم عادى پنهان است و فقط شاعر مى تواند به رمز و راز این اشارات پى ببرد.» برخى از شاعران این مکتب، در این رمزآلودگى غرق شدند و گاه اندیشه هاى مبهم و غیر اخلاقى را رواج دادند. این جریان بر آثار هنرى ایران در قرن حاضر تأثیری به سزا نهاد.

شارل بودلر، موریس مترلینگ، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.

سفر و شعر رویای پاریسی آثار بودلر، نژادپرست از آرتور رمبو، شاهدخت مالن از موریس مترلینگ نمونه هایی از آثار سمبولیسم می باشند.

سمبولیسم در دیگر علوم

 

در روانشناسى زیگموند فروید از سمبولیسم بیشترین استفاده را کرد. فروید معتقد بود همه خوابهایى که ما مى بینیم، با نمادشناسى قابل تفسیرند و با شناسایى نمادهاى خواب مى توان به ذهنیت آدمها پى برد. در روانشناسى فروید، خوابها زبان تصویرى روح ها هستند.

 هیچکاک

 

هیچکاک در فیلم «طلسم شده» خود مسأله نمادگرایى فروید را به طرز جالبى به تصویر مى کشد. در این فیلم گرى گورى پک نقش یک بیمار روانى را بازى مى کند که خود را قاتل مى انگارد، اما در نهایت دکتر او با تفسیر کابوسهاى او ماجراى قتل را حل مى کند. گرى گورى پک در کابوسهایش مردى را مى بیند که روى پشت بامى ایستاده و چرخ یک کالسکه را در دست گرفته. در این خواب پشت بام نماد کوه و چرخ کالسکه نماد هفت تیر است.

در نقاشى سمبولیک مى توان به آثار گوگن اشاره کرد. نقاشان سمبولیسم معتقد بودند نقاش نباید صرفاً آنچه را که با چشم مى بیند، روى صفحه پیاده کند، بلکه باید جهان را در ذهن خود حلاجى کند و در نهایت برداشتهاى شخصى خود را به تصویر بکشد. (از این جهت نقاشان سمبولیست به اکسپرسیونیسم بسیار نزدیک مى شوند).

سمبولیسم اساساً با دنیاى شاعرانى نظیر مالارمه و آرتور رمبو آغاز شد. در شعرهاى سمبولیک نمادها عاطفى تر مى شوند و شعر با موسیقى و تصویر درهم مى آمیزد. از این جهت شاعران سمبولیست جاده را براى موسیقى سمبولیک هموار کردند.

در موسیقى کلاسیک دبوسى را پدر سمبولیسم (و اکسپرسیونیسم) مى دانند. دبوسى، موسیقى را از قید و بندهاى هارمونى نجات داد و گفت شنونده یک قطعه موسیقى باید هنگام شنیدن یک قطعه به یک تصویر برسد و این نوازنده است که باید با بالا و پایین بردن ضرباهنگ موسیقى، این تصویر را در ذهن مخاطب تثبیت کند. پیش از دبوسى، موسیقى رمانتیک صرفاً براى رقص یا تعریف داستانهاى نمایشى کاربرد داشت، اما دبوسى نشان داد موسیقى خود مى تواند به تنهایى تصویر باشد.

اصول سمبولیسم

از نظر فکر، سمبولیسم بیشتر تحت تأثیر فلسفه ایده آلیسم بود که از متافیزیک الهام می گرفت و در حوالی سال 1880 در فرانسه باز رونق می یافت، همچنین بدبینی شوپنهاور نیز تأثیر زیادی در شاعران سمبولیست کرده بود.

خلاصه اصول سمبولیست ها به شرح زیر است:

حالت اندوهبار و آنچه را که از طبیعت موجد یأس و نومیدی و ترس است بیان می کنند.

به سمبل ها و اشکال و آهنگ هایی که احساس ها، نه عقل و منطق آن را پذیرفته است توجه دارند.

آثاری که آنها به وجود آورده اند برای هر خواننده به نسبت میزان ادراک و وضع روحیش مفهوم است، یعنی هرکس نوعی آنها را در می یابد و می فهمد.

آنان تا حد امکان از واقعیت عینی دور شده و به واقعیت ذهنی پرداخته اند.

چون انسان دستخوش نیروهای ناشناسی است که سرنوشت آنان را تعیین می کند از این رو حالت وحشت آور این نیروها را در میان نوعی رویا و افسانه بیان می کنند.

می کوشند حالت های غیرعادی روانی و معرفت های نابه هنگامی را که در ضمیر انسان پیدا می شود و حالت های مربوط به نیروهای مغناطیسی را در آثارشان بیان کنند.

به یاری احساس و تخیل حالت های روحی را در میان آزادی کامل با موسیقی کلمه ها، و با آهنگ و رنگ و هیجان تصویر می کنند.