بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ – ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را |
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را |
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا |
تفقدی نکند طوطی شکرخا را |
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل |
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را |
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر |
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را |
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست |
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را |
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی |
به یاد دار محبان بادپیما را |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب |
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ |
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |
مقدمه
در این فصل خلاصه ای از تحول زبان و نظم و نثر فارسی از انقراض سلسله صفوی تا عصر حاضر نگاشته میشود.
شعر فارسی
در پایان عهد صفوی در اصفهان اندک اندک ناخشنودی ناقدان سخن و صاحبان ذوق و هنر از روشی که در شعر پارسی پدید آمده و مقبول گویندگان ایران و هندوستان شده بود، آشکار گشت و بر اثر این ناخشنودی فکر تازهیی به میان آمد و آن رها کردن شیوه جدید شعر یعنی شیوهیی شد که به سبک هندی شهرت دارد و ما پیش ازین درباره آن سخن گفتهایم. این دسته معتقد بودند که شیوه شاعرانی از قبیل کلیم کاشانی و صائب تبریزی و وحید قزوینی و نظایر آنان خلاف فصاحت و دور از اصول بلاغتی است که در زبان فارسی وجود دارد و باید آنرا ترک گفت و به شیوهیی که همواره مقبول سخن شناسان و ناقدان و گویندگان و نویسندگان استاد بوده است بازگشت.
از کسانیکه در این فکر پیشقدم شمرده میشوند و سخن آنان به ما رسیدده است ولی محمد خان مسرور اصفهانی (مقتول به سال 1168) عم آذر بیگدلی و میرسد علی مشتاق اصفهانی (متوفی به سال 1192) استاد آذر بیگدلی و میرزا نصیر اصفهانی (متوفی به سال 1192) صاحب مثنوی معروف «پیر و جوان» و سید احمد هاتف اصفهانی (متوفی به سال 1198) دارای دیوان قصائد و غزلیات و ترجیعبند مشهور و لطفعلی بیک آذر بیگدلی (متوفی به سال 1195) صاحب مثنوی خسرو و شیرین و تذکره آتشکده و میرزا محمد صادق نامی اصفهان از معاصران زندیه و آقا محمد صهبای قمی (متوفی به سال 1191) از دوستان مشتاق و هاتف حاجی سلیمان صباحی کاشانی (متوفی به سال 1206) و آقا محمد عاشق اصفهانی (متوفی به سال 1181) هستند که همه معتقد به ترک روش معاصران و پیروی از سبک متقدمان بوده و خود نیز در قصیده یا غزل یا مثنوی شیوه استادان قدیم را مورد تقلید قرار دادهاند.
آذر در شرح حال عم خود مسرور نوشته است که «حضرتش در اصفهان تحصیل کمالات کرده و شوق بسیار به نظم اشعار داشته و شعر را خوب میفهمید اما چون در آن زمان طریقه فصحای متقدمین منسوخ بوده شعری ممتاز از ایشان نتراوید» و در شرح احوال مشتاق نوشته است:
«بعد از آنکه سلسله نظم سالها بود که به تصرف نالایق متأخرین از هم گسیخته به سعی تمام و جهد مالا کلام او پیوند اصلاح یافته اساس شاعری متأخرین را از هم فرو ریخته بنای فصحای بلاغت شعار متقدمین را تجدید...»
عبدالرزاق بیک دنبلی هم در بیان حال مشتاق آورده است:
«چون بساط چمن نظم از اقدام خیالات خام شوکت و صائب و وحید و مایشابه به هم و از استعارات بارده و تمثیلات خنک، لگدکوب شد و یکبارگی از طراوت و رونق افتاد مشتاق به تماشای گلزار نظم آمده طومار سخن سرایی آن جمع را چون غنچه بهم پیچیده و بساط نظمی که خود در آن صاحب سلیقه بود و آن روش ضمیری و نظیری است بگسترانید، بر سر شاخسار سخن نواها ساخت و نغمهها پرداخت، عند لیبان خوش نوای عصر او را مقتفی آمدند، اشعار رنگینش زینت نغمات مطربان باربد نوای آن زمان شد و ترنمات شیرینش نقل محفل ظرفای مجلس آرا.»
این اشارات معلوم میدارد که از اواسط قرن دوازدهم به بعد نهضتی نو در شعر فارسی پدید آمد که دو مرکز عمده آن اصفهان و شیراز بوده و شاعرانی که ذکر کردهایم در یکی از این دو مرکز به سر میبرده و مشغول تعلیم شاگردانی زیر دست خود بودهاند و از همین دو مرکز است که چند شاعر استاد مانند صبای کاشانی شاگرد صباحی و عبدالرزاق دنبلی شاگرد میرزا نصیر اصفهانی و سحاب اصفهانی پسر و پرورده هاتف اصفهانی تربیت شده و در اوایل دوره قاجاری شهرت یافتهاند.
شاعران مذکور و شاگردان و تربیت یافتگان ایشان همه معتقد بازگشت به شیوه استادان سبک عراقی و رها کردن شیوه هندی بودهاند و بر اثر این نهضت روح تازهیی در قالب شعر فارسی دمیده شد و در عین آنکه سبک هندی در جانب افغانستان و هندوستان همچنان با یک عده طرفدار پرشور به قوت سابق خود باقی بود، در ایران تا پایان دوره قاجاری پیروی از سبک دوره صفوی مذموم شمرده میشد و مثلاً رضا قلیخان هدایت در آغاز تذکره معروف خود (مجمع الفصحاء ) نوشته است که:
ادامه مطلب ...مقدمه
این دوره ممتد که از جهت سیاسی و مدنی و اقتصادی و
هنری یکی از ادوار بسیار مهم تاریخ ایرانست از حیث علم و ادب چنان که باید
مهم نیست. ادبیات فارسی در عهد صفویان از بعضی جهات در مراحلی از ترقی و از
پارهیی جهات در انحطاطی عجیب سیر میکرد و بر روی هم نقاط ضعف آن بیشتر
بود.
بان فارسی در عهد صفوی
زبان فارسی در این دوره مانند دوره
تیموری در طریق انحطاط بود. در اوایل این دوره لهجه آذری که از لهجات قدیم
ایرانست در آذربایجان از میان رفت و جز در برخی از نقاط باقی نماند. علت
این امر تمادی سکونت ترکان و تسلط امراء و بعضی از قبائل ترک و مغول در آن
ناحیه از قرن ششم به بعد بوده است و در نتیجه این امر در اواخر قرن نهم در
بسیاری از مراکز عمده آذربایجان تکلم به زبان ترکی معمول ومتداول شده بود
لیکن درآغاز دوره صفوی بنابر آن چه از پارهیی شواهد و مدارک بر میآید
تکلم به ترکی عمومیت کامل نداشت. این نکته را هم باید دانست که ترکی معمول
در آذربایجان لهجه مختلطی است از آذری و عربی و مقدار کمی از لغات ترکی که
به طور کلی تحت تسلط قواعد دستوری زبان ترک در آمده است. مسألهیی که در
دوره صفویان ذکر آن اهمیت دارد علاقه و توجهی است که سلاطین صفوی خصوصاً به
زبان ترکی داشتند. در این دوره غالب اصطلاحات دیوانی و درباری و نظامی
ترکی بود و در میان رجال دولت تکلم به ترکی رواج داشت و حتی سر سلسله صفوی،
شاه اسمعیل، که شاعری متوسط بوده دیوان ترکی دارد و «خطائی» تخلص میکرد.
از عجائب امور آن است که در همین دوره سلاطین عثمانی به ساختن غزلها و
قطعات فارسی اظهار علاقه میکردهاند و زبان پارسی و تعلیم و تعلم کتب ادبی
فارسی در دوره آنان در آسیای صغیری شیوع فراوان داشت و بقایای نفوذ فارسی
در آن سرزمین تا عهد ما نیز امتداد یافته است اگر چه روز به روز از قوت آن
کاسته میشود و طریق ضعف و فراموشی میپیماید.
این نکته را نیز باید به خاطر داشت که رواج زبان پارسی در آسیای صغیر منحصر
به عهد سلاطین عثمانی نبوده و از عهد سلاجقه آسیای صغیر یعنی از اواسط قرن
پنجم هجری به بعد ادامه داشته است.
شیوع و رواج زبان فارسی در عهد صفویان و قرون پس از آن در هندوستان بیش از
نواحی دیگر بود. انتشار زبان پارسی در سرزمین پهناور هند از وقتی شروع شد
که دین اسلام به وسیله ایرانیان مشرق به آن کشور راه جست و سلسلههای غزنوی
و غوری و ممالیک غوری در آن ملک مراکز معتبری برای ترویج زبان و ادب فارسی
و تشویق شارعان و نویسندگان فارسی به وجود آوردند. حمله مغول به ایران و
پناه بردن گروه بزرگی از شاعران و نویسندگان و دانشمندان ایرانی
ماوراءالنهر و خراسان به هندوستان رواج زبان پارسی را در آنجا قوت بخشید و
از همین عهد است که گویندگان و نویسندگان مشهور در هندوستان ظهور کرده و
به زبان فارسی دیوانها و دفترها پرداختهاند. در دوره امپراطوران تیموری
هندوستان بر اثر توجه و علاقه وافری که ایشان اظهار میکردهاند و نیز در
نتیجه اظهار علاقه امراء جزء مسلمان آن کشور که غالباً از سلالههای ایرانی
بوده یا خاندانهایی که با فرهنگ و تمدن ایرانی آشنایی داشتهاند، و همچنین
بر اثر مهاجرت گروهی از ایرانیان به آن سرزمین، زبان فارسی به درجهیی در
هندوستان رخنه کرد و آن قدر شاعر و نویسنده و کتاب و غزل و قصیده و مثنوی
فارسی در آن نقطه پهناور پدید آمد که گویی آنجا منشاء اصلی و واقعی زبان
فارسی است.
بعد از سلاطین آل بابر اگر چه زبان فارسی یکباره از رواج و رونق نیفتاد
لیکن لطمات شدید به آن وارد شد علی الخصوص رقابت زبان انگلیسی و زبان اردو
با زبان فارسی و بیقیدی ایرانیان در حفظ میراث گذشتگان به شدت عجیبی از
توسعه و نفوذ زبان فارسی در هند کاست و با این حال بقیة السیف آن رواج و
انتشار هنوز هم قابل توجه و شایسته نگاهداریست.
مقدمه
دورهیی که مورد بحث ما در این فصل است از «یورش»
تیمور به خراسان و سیستان (782 هجری) آغاز و به جلوس شاه اسمعیل صفوی (907)
ختم میشود و اگر چه قسمتی از اواخر قرن هشتم و چند سالی از اول قرن دهم
در جزو این دوره مورد مطالعه قرار میگیرد لیکن چون در میان این دو پاره از
قرن هشتم و قرن دهم تمام سنین قرن نهم قرار گرفته و این قرن اختصاص به
دوره سلطنت جانشینان تیمور گورکان دارد ما این فصل را در ذیل عنوان قرن نهم
و دوره تیموری مطالعه میکنیم.
در آغاز این دوره ممتد یک صد و بیست و شش سال چند تن از دانشمندان و شاعران
و نویسندگان دوره فترت بین ایلخانان و و تیموریان زندگی میکردهاند که
غالب آنان شهرت و اهمیتی در علوم و ادبیات دارند لیکن چون از این چند تن
بگذریم تا اواخر قرن نهم مردان بزرگ و نام آور را در علوم و ادبیات کمتر
مییابیم مگر آنان که دربار سلطان حسین بایقرا را در هرات بزیت دانش و هنر و
ادب خویش مزین میداشته اند.
زبان فارسی در عهد تیموری
زبان فارسی در این عهد ممتد دنباله تحول پردامنهیی را که از قرن هشتم آغاز کرده بود ادامه میداد و بر روی هم به انحطاط میگرایید.
علت عمده این انحطاط آن بود که اولاً: زبان ترکی با حمله مغول در ایران
رواج بسیار یافت و بر اثر تتابع تغلب طوایف ترک در دربارها و دستگاههای
اداری و نظامی و میان مردم (در بعض نواحی) شایع شد و این خود مایه زیان
بزرگی برای زبان پارسی بود و حتی بعضی از رجال ادب این عهد زبان ترکی را بر
زبان فارسی ترجیح دادهاند چنان که امیر علیشیر نوایی کتاب محاکمه اللغتین
را به همین قصد تألیف کرد.
ثانیاً: مراکز زبان فارسی در خراسان و عراق و هم چنین دربارهای حامی شعر و
ادب از میان رفت و در نتیجه شعر از دربار دور شد و به دست عامه افتاد و
همین امر باعث شد که مهارت و قدرت کلام و وسعت اطلاعات شاعران قدیم که بر
اثر تحصیلات متمادی و و دشوار به دست میآمد از میان برود.
ثالثاً: استادان زبان فارسی که میبایست مربی شاعران و نویسندگان جدید
باشند به تدریج از میان رفتند و در نتیجه کار شعر و نثر به دست کسانی افتاد
که بهره غالب آنان از فنون ادب کم بود.
این مسائل و اموری از قبیل آنها باعث شد که زبان فارسی در مراحل انحطاط سیر
کند و شعر و نثر دوره تیموری از لحاظ زبان و افکار چندان مورد توجه و
اعتماد نباشد.
مقدمه
در اوایل قرن هفتم ایران با یکی از بزرگترین مصائب
تاریخی یعنی حمله مغولان خونخوار مواجه شد (616هجری). این حمله به سرداری
چنگیز تا سال 619 ادامه یافت و بعد از او همچنان ایلغارهای پیاپی مغول و
تاتار به ممالک مختلف و از آنجمله ایران امتداد داشت تا در میان سالهای
651ـ 656 حملات هولاکو نواده چنگیز آخرین مراکز قدرت را در ایران و عراق از
میان برداشت و سلسله امرای ایلخانی را در ایران به وجود آورد.
در گیر ودار این حملات سخت قسمت بزرگی از شهرها و مراکز ادبی علمی ایران از
میان رفت و جز چند پناهگاه کوچک و بزرگ در داخل ایران و در ولایت سند و
آسیای صغیر محلی برای حفظ بازمانده حوزههای علمی و ادبی و پارهیی از کتب
باقی نماند، که مهمتر از همه آنها اراضی تابع ممالیک غوریه در آنسوی رود
سند و سرزمین حکمفرمایی سلاجقه آسیای صغیر و فارس بوده است. بعضی نواحی
کوچک هم در این میان از آسیب حمله مغول مصون ماند که ارزش علمی و ادبی آنها
اصولاً قابل توجه نیست.
وجود این پناهگاههای کوچک و بزرگ در آغاز قرن هفتم از یک لحاظ مهم است و آن
پناه بردن چند تن معدود از دانشمندان و ادیبان و عارفان است بدانها و
ایجاد فرصتی برای آنان در پرورش شاگردان و ادامه تعلیم در ایران. با این
حال نیمه اول قرن هفتم به سبب انقلابات و قتل و غارتها و ویرانی شهرها و
حملات پیاپی وحشیان تاتار و عدم استقرار احوال، و نیمه دوم قرن هفتم در
نتیجه وجود نداشتن کتب و مراکز تعلیم و معلمین، به هیچ روی مساعد به احوال
علوم نبود. قرن هشتم نیز تقریباً به همین منوال گذشت و اگر در این یک قرن و
نیم اثری از عدهیی از فاضلان و عالمان و شاعران میبینیم نه از آن بابست
که عهد وحشیان تاتار دوره رونق علم و ادبست بلکه اولاً نتیجه باقی ماندن
بعضی از علما و دانشمندان و تربیت یافتگان پیش از مغول و ثانیاً معلول
علاقه قلبی و تاریخی مسلمین به علوم و ثالثاً نتیجه وجود پناهگاههاییست که
پیش از این نام بردهایم. وجود خاندانهای امارت بعد از عصر ایلخانان که
غالباً از ایرانیان بودهاند هم در ادامه مجالس تعلیم بسیار مؤثر بود و به
هر حال در این عصر هر چه از دانش و ادب و عالمان و ادیبان ببینیم باز هم
وجود آنها معلول وجود ایرانیانست و اثر مغول در علوم و ادبیات این دوره
تنها یک چیز بود و آن از میان بردن کتب و علما و ادبا و کاسد کردن بازار
علم و ادبست و لاغیر.
در حمله اول مغول و نابود شدن مراکز متعدد علمی خراسان و ماوراءالنهر و ری و
اصفهان، دو مرکز عمده علوم و ادبیات باقی مانده بود و از آن دو یکی قلاع
اسمعیلیه بود و دیگر بغداد و این دو مرکز مهم را هم هولاکو به ترتیب در
سالهای 654 و 656 از میان برد و جز قسمتی کوچک از جنوب ایران (حوزه
فرمانروایی اتابکان سلغری) و ناحیه سند و شهرهای آسیای صغیر و مصر و شام
دیگر پناهگاهی برای علوم و ادبیات اسلامی باقی نماند.
در اواخر عهد ایلخانان مغول بر اثر سلام آوردن ایشان عنادی که آنان و
کارگزاران بت پرست و عیسوی و یهود ایشان با ایرانیان مسلمان داشتند از میان
رفت و این خود فرصتی برای مسلمانان در احیای سنن دیرینه شد و چون بعد از
ایشان همه امرا و ملوک طوایف هم مسلمان و هم غالباً ایرانی نژاد بودند
طبعاً به ادامه این سنن یاوری کردند.
از این بحث چنین نتیجه میگیریم که در نیم قرن اول دوره مغول بقایای علما و
ادبای پیشین و وجود چند پناهگاه از فنای قطعی علم و ادب در ایران پیش گیری
کرد و بعد از این مدت فرصت مناسب تری به علل مذکور برای ادامه علوم و
ادبیات در ممالک اسلامی حاصل گشت و سنت دیرینه مسلمین ایرانیان مسلمان را
به استفاده از تعلیمات بازماندگان علما و ادبای دوره خوارزمشاهی واداشت.
لیکن هر چه از حمله مغول بیشتر گذشت و آثار شوم آن آشکارتر شد قوت علم و
رونق بازار ادب بیشتر طریق نیستی سپرد و بازار جهل بیشتر رواج یافت.
وضع زبان وادبیات فارسی در عصر مغول و فترت میان ایلخانان و حمله تیمور
تقریباً تابع همان شرایط و دارای همان احوالی است که در باب علوم دیدهایم
یعنی در اوایل این عهد دنباله وضع ادبی دوره خوارزمشاهی در ایران امتداد
داشت و در نتیجه باقی ماندن گروهی از نویسندگان و شاعران بزرگ پیشین، ایران
در اوایل این عهد از وجود چند تن از بزرگترین شاعران و نویسندگان برخوردار
بود و بعد از آن شاعران و نویسندگان متوسطی در ایران به سر میبردند که از
میان آنان حافظ بطور استثنا در زمره شعرای درجه اول ایران و از نوابغ بزرگ
شعر است که در آخر این عهد میزیست.
پس بر روی هم وضع ادبی ایران در عهد مغول و فترت بعد از آن با همه مصائبی
که بر ایران وارد شد بد نبود زیرا در آغاز آن دوره دو شاعر بزرگ ایران سعدی
و مولوی و در آخر آن عهد شمس الدین حافظ ظهورکردند. از حیث باقی ماندن کتب
متعدد هم این دوره را باید دوره ممتاز قابل توجهی شمرد.
تحولات قرن هفتم و هشتم
نخستین موضوعی که در زبان فارسی عهد
مذکور باید مورد توجه باشد، آنست که با حمله مغول و برچیده شدن دربارهای
حامی شعر و ادب فارسی طبعاً شعر و نثر از دربارهای اصلی و مراکز بزرگ
حکومتی بیرون رفت و تنها در دربارهای کوچکی که از عهد ایلخانان تا حمله
تیمور در ایران موجود بود، باقی ماند و با این کیفیت رواج و رونقی که در
بازار شعر و ادب وجود داشت از میان رفت و بیشتر جنبه عمومی یافت تا درباری و
البته این امر از یک حیث سودمند و از بابت دیگر تا درجهیی زیانآور بود:
فایده آن رها کردن شاعر از قیود خشک ادبیات درباری و مشغول ساختن او به
امور ذوقی بوده است و ضرر آن برداشتن قیود دشوار ادبی برای شاخص شدن در
عالم شعر و ادب میان شاعران متعددی که داوطلب ورود بدربارها بودهاند.
در نتیجه این امر میبینیم که اولاً قصیدههای مدحی که قبلاً کمتر دیوانی
را از آن خالی مییافتیم کم شد و به جای آنها غزلهای شیوای لطیف و دل انگیز
و داستانهای عاشقانه به همین نسبت فزونی یافت و از دوره پیش بیشتر شد.
ثانیاً توجهی که از اواسط قرن ششم به موضوعات عرفانی در شعر پیدا شده بود
در این عهد قوت بیشتر یافت و منظومههای عرفانی متعددی که برخی از آنها
خصوصاً مثنوی مولوی از شاهکارهای جاویدان شعر پارسیست، به وجود آمد.
دومین موضوع مهمی که باید در این عصر از باب تغییری که در زبان فارسی ایجاد
کرده است مورد توجه کرده است مورد توجه باشد، ورود بسیاری از کلمات ترکی
مغولی است در زبان فارسی. ورود این لغات و اصطلاحات در نتیجه تسلط مغول و
توقف متمادی آنان در ایران و حکومت بر این سرزمین، امری طبیعی است. غالب
این لغات از طریق ادارات دولتی و کارگزاران دولت و فرمانهای سلطنتی و
تشکیلات مغول در ایران و قسمتی هم از راه حشر سربازان مغولی با مردم به
وجود آمده است و از جمله این کلماتست: قوریلتای (شورای سلطنتی، جمعیت
پادشاهزادگان)، چپاول (غارت)، یاسا(قانون)، نویان و نوین(شاهزاده)، ایلچی
(نماینده، رسول)، بیتکچی(منشی جمع و خرج)، اولاغ(برید، چاپار)، یام
(چاپارخانه)، اردو(سپاه)، یورش(حمله)، یورت(قرارگاه، ابواب جمعی)،
قراول(پاسبان)، ایلغار(هجوم)، ایل(مطیع)، تومان(ده هزار)، کوچ(رحلت،
عزیمت)، یرلیغ(فرمان)، اینجور(مأمور وصول مالیات)، تمغا(مهر)،
بیاسارسانیدن(تنبیه کردن. مجازات کردن)، پایزه(انعام، مستمری)، آقا(بزرگ و
سرور) کنکاج، کنکاش(مشورت) و بسیاری کلمات و اصطلاحات دیگر.
اهمیت قرن چهارم در علوم و ادبیات
قرن چهارم بر تارک تاریخ
ایران چون تاجی درخشنده است که بانواع گوهرهای تابان مزین باشد. این
گوهرهای درخشان علم و ادب مردان بزرگی مانند محمد بن زکریای رازی و ابو نصر
فارابی و احمد بن عبدالجلیل سگزی و ابونصر عراق و علی بن عباس مجوسی
اهوازی و ابوسهل مسیحی و رودکی و شهید بلخی و دقیقی و ابن العمید و ابن
عباد و قابوس و بدیع الزمان همدانی و ابوبکر خوارزمی و بسیاری از رجال
نامبردار مانند ایشانند که فرصت شمارش همه آنان در این وجیزه نیست. در
پایان این قرن سه تن از مفاخر عالم انسانی یعنی ابوریحان بیرونی و ابوعلی
بن سینا و ابوالقاسم فردوسی وارث همه ترقیات و پیشرفتهای ایرانیان در علوم و
ادبیات شدند و قسمتی از آغاز قرن پنجم را نیز بنور وجود و آثار گرانبهای
خود روشن داشتند.
این قرن همانطور که دوره بلوغ علوم اسلامی و ادب عربی است بهمان نحو هم
مهمترین و بارآورترین عهد ادب فارسی و عصر ظهور گویندگان بزرگ و فصیح در
نواحی شرقی ایرانست. در نواحی دیگر ایران اگر چه گویندگانی مانند قابوس و
مسته مرد(شاعر طبری زبان) و بندار رازی و منطقی رازی و غضائری رازی پدید
آمده و بعضی از آنان تا اوایل قرن پنجم نیز زیسته و شاعری کردهاند لیکن
عده آنان واهمیت ایشان بدرجتی نیست که بتوانیم آنانرا همپایه شاعران خراسان
و ماوراءالنهر یعنی حوزه فرمانروایی سامانیان بدانیم.
توجه سامانیان بزبان پارسی
خاندان سامانی یکی از خاندانهای
اصیل ایرانست که نسل آن ببهرام چوبین سردار مشهور ساسانی میرسید. شاهان این
خاندان در احترام میهن و بزرگداشت مراسم ملی و احیاء سنن قدیم ایران و علی
الخصوص در ترویج زبان پارسی حد اعلی کوشش را بکار میبردند و باین نظر در
تشویق شاعران و نویسندگان و مترجمان نکتهیی را فرو نمیگذاشتند مثلاً چون
دیدند که کلیله و دمنه پهلوی مدروس شده و ممکن است مردم ایران بر اثر رغبتی
که بدان دارند از ترجمه عربی آن که بدست عبدالله پسر مقفع صورت گرفته بود
استفاده کنند، بترجمه آن از تازی بنثر پارسی فرمان دادند و این کار در عهد
سلطنت نصر بن احمد سامانی (301ـ 331 هجری) انجام شد و سپس بهمت وزیر او
ابوالفضل بلعمی، رودکی شاعر مشهور آنرا از نثر بنظم پارسی در آورد، و یا
چون دو کتاب مشهور محمد بن جریر الطبری (متوفی بسال 310) یعنی تاریخ الرسل و
الملوک و جامع البیان تفسیر القرآن او در خراسان شهرت یافت، ابوصالح منصور
بن نوح سامانی (350ـ366 هجری) نخستین را بهمت وزیر خود ابوعلی محمد بن
ابوالفضل محمد بلعمی و دومین را بدست گروهی از فقیهان بپارسی درآورد و این
هر دو ترجمه اکنون در دست و ار ذخایر گرانبهای ادب پارسی است.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> مقدمه
دولت
ساسانی با شکستهای پیاپی سپاهیان ایران از لشگر اسلام در جنگهای ذات
السلاسل(12هجری) وقادسیه(14 هجری) و جلولاء(16 هجری) و نهاوند(21 هجری)
واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمین در داخله شاهنشاهی ایران تا ماوراءالنهر که
تا اواخر قرن اول هجری بطول انجامید، سبب استیلای حکومت اسلامی بر ایران
گردید و ایرانیان برای قرونی محدود و معدود تحت سیطره عرب درآمدند.
ادبیات پهلوی در سه قرن اول هجری
چنانکه
میدانیم زبان رسمی و ادبی ایران در دوره ساسانی لهجه پهلوی جنوبی یا پهلوی
پارسی بود. این لهجه در دربار و ادارات دولتی و حوزه روحانی زرتشتی چون یک
زبان رسمی عمومی بکار میرفت و در همان حال زبان و ادب سریانی هم در
کلیساهای نسطوری ایران که در اواخر عهد ساسانی تا برخی از شهرهای
ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت.
پیداست که با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانیان برسمیت و عمومیت لهجه
پهلوی لطمهای سخت خورد لیکن بهیچ روی نمیتوان پایان حیات ادبی آن لهجه را
مقارن با این حادثه بزرگ تاریخی دانست چه از این پس تا دیرگاه هنوز لهجه
پهلوی در شمار لهجات زنده و دارای آثار متعدد پهلوی و تاریخی و دینی بوده و
حتی باید گفت غالب کتبی که اکنون بخط و لهجه پهلوی در دست داریم متعلق
ببعد از دوره ساسانی است.
تا قسمتی از قرن سوم هجری کتابهای معتبری بخط و زبان پهلوی تألیف شده و تا
حدود قرن پنجم هجری روایاتی راجع بآشنایی برخی از ایرانیان با ادبیات این
لهجه در دست است و مثلاً منظومه ویس و رامین که در اواسط قرن پنجم هجری
بنظم درآمده مستقیماً از پهلوی بشعر فارسی ترجمه شده و حتی در قرن هفتم
«زرتشت بهرام پژدو» ارداویرفنامه پهلوی را بنظم فارسی درآورد.
در سه چهار قرن اول هجری بسیاری از کتب پهلوی در مسائل مختلف از قبیل منطق،
طب، تاریخ، نجوم، ریاضیات، داستانهای ملی، قصص و روایات و نظایر آنها
بزبان عربی ترجمه شد و از آنجمله است: کلیله و دمنه، آیین نامه، خداینامه،
زیج شهریار، ترجمه پهلوی منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها.
در همین اوان کتبی مانند دینکرت، بندهشن، شایست نشایست،ارداویرافنامنه،
گجستک ابالش، یوشت فریان، اندرز بزرگمهر بختکان، مادیگان شترنگ، شکند
گمانیک و یچار و امثال آنها بزبان پهلوی نگاشته شد که بسیاری مطالب مربوط
بایران پیش از اسلام و آیین و روایات مزدیسنا و داستانهای ملی در آنها
محفوظ مانده است. مؤلفان این کتب غالباً از روحانیون زرتشتی بوده و باین
سبب از تاریخ و روایات ملی و دینی ایران قدیم اطلاعات کافی داشتهاند. از
این گذشته در تمام دیوانهای حکام عرب در عراق و ایران و ماوراءالنهر تا
مدتی از خط و لهجه پهلوی استفاده میشده است.
با همه این احوال پیداست که غلبه عرب و رواج زبان دینی و سیاسی عربی بتدریج
از رواج و انتشار لهجه پهلوی میکاست تا آنجا که پس از چند قرن فراموش شد و
جای خود را بلهجات دیگر ایرانی داد.
خط پهلوی هم بر اثر صعوبت بسیار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گردید و
بجای آن خط عربی معمول شد که با همه نقصهایی که برای فارسی زبانان داشت و
با همه نارسایی بمراتب از خط پهلوی آسانتر است.
بهمان نسبت که لهجه پهلوی رسمیت و رواج خود را از دست میداد زبان عربی در
مراکز سیاسی و دینی نفوذ مییافت و برخی از ایرانیان در فراگرفتن و تدوین
قواعد آن کوشش میکردند اما هیچگاه زبان عربی مانند یک زبان عمومی در ایران
رائج نبود و بهیچ روی بر لهجات عمومی و ادب ایرانی شکستی وارد نیاورد و
عبارت دیگر از میان همه ملل مطیع عرب تنها ملتی که زبان خود را نگاه داشت و
از استقلال ادبی محروم نماند ملت ایرانست.